- کد مطلب : 8996 |
- تاریخ انتشار : 21 شهریور, 1394 - 09:44 |
- ارسال با پست الکترونیکی
بهزاد فرهانی: تئاتر من براي گيشه نيست
آقاي فراهاني فكر ميكنيد اجراي دوباره گل و قداره در ميان بقيه تئاترهاي شما چه جايگاهي دارد؟
نميدانم تو مينياتورهاي آخر بهزاد را ديدهاي يا نه! اگر به كارهاي آخر بهزاد نگاه كني ميبيني كه ديگر از رنگ و رياي هستي جدا شده، پاك شده، صاف شده. گل و قداره من هم ديگر ادا و اطوار ندارد. آلودگي كثيف اين دوران در صحنه، دل بستن به گيشه و خنده تماشاگر، بيهوده خنديدن و ساير اين اداها ديگر در آن نيست.
مگر اجراي قبلي شما اينها را داشت؟
نه! آن اجرا هم نداشت ولي الان در اين دوران تئاتر اصولا خيلي دگرگون شده. تئاتر شده گيشه. تئاتر دقيقا براي گيشه است انگار. براي اينكه مردم بيايند پول بدهند تا لفت و ليسي بشود. هيچي در آن نيست. تو وقتي بيايي و كار را ببيني، ميتواني تئاتر منزهي را ببيني از ملتي كه تاريخي دارد، گذشتهاي دارد و مردمان صاف و نابي در آن زندگي كردهاند؛ مردماني مانند شاهين سركيسيان، بهرام بيضايي. من از استادانم ميگويم مثل عباس جوانمرد، سعيد سلطانپور.
از لحاظ فني تئاترتان چه ويژگيهايي دارد؟ آنچه ميگوييد مضمون است. از منظر ساختار چطور؟
از منظر ساختار هم قابل قبول است. ببينيد من دستم از تئاتر جهان دور نيست. مرتب ميروم و سري ميزنم. در فرانسه گاهي ميهمان گروه تئاتر سُلي ميشوم. يا گروههاي تئاتري ديگر. ميروم تئاتر ميبينم. خوشحالم كه كم و كسري ندارم. سرفرازم كه حرف دلم را ميزنم. حرف ميهنم را ميزنم كه جايگاه خاص خودش را دارد. اصلا هم با تئاتر جهان مقايسه نميكنم. من تئاتر خودم را دارم.
ويژگيهاي اين تئاتر شما چيست؟
من درامي را نشان ميدهم كه طولاني نيست. در آن شخصيتپردازي وجود دارد. روي كالبدشكافي تكتك شخصيتها و روابط بين آنها كار شده، هيچ واژهاي بدون چكش خوردن از دهان كسي خارج نميشود و چيزي به نام اتمسفر و فضا در آن هست كه مختص اين نوع تئاتر است. تئاتر ملي ما بايد حرف دل داشته باشد و اين حرف دل بايد حرف دل مردم باشد. حرف تاريخ ما باشد. علاوه بر همه اينها پس و پشت اين كار من آدمي مثل هدايت هست. رفتن به طرف هدايت صادقانه بگويم شجاعت و گستاخي ميخواهد.
البته كار شما اقتباس نيست، هست؟
نه! يك گرتهبرداري است. سعي كردم نثرم نثر شريفي باشد. پاك باشد. تابع شرايط امروز روزگار نباشد. نثر زيباي دوران قاجاري در آن جاري باشد. ترانههاي دوران عارف و بيدل و ديگران در آن جاري باشد. يعني هر كس با هر بضاعتي در اين سالن مينشيند بيبهره بيرون نرود.
با اين تفاسير، تئاتري كه روي صحنه برديد تاريخي است يا اجتماعي؟
هيچكدام! من اين را تئاتر ملي ميدانم.
تئاتر ملي يعني چي؟
تئاتر ملي يعني اينكه از اين روزگار چنتهاش پر باشد و ضمنا حرف دل مردم را در تاريخ نوين ما در خود داشته باشد.
پس فكر ميكنيد اثر شما يك اثر مدرن تلقي خواهد شد؟
جنگ بين مدرن و سنتي در مملكت ما اشتباه شده و بعضيها خيال ميكنند جنگيدن با هر سنتي حق است و دل باختن به هر مدرنيتهاي لازم. من اين را قبول ندارم. جنگ بين مدرنيته و سنت جنگي نيست كه فرد بخواهد تعييناش كند، بلكه يك ملت هستند كه آن را تعيين ميكنند. من اعتقادم اين است كه سنتهايي در ميهن ما وجود دارد كه اين سنتها فوق تصور است. اينها بايد حفظ و احيا شود.
از كدام سنتها حرف ميزنيد؟
سنتهايي مثل امانتداري. اينكه من امانتي را به تو بسپارم و اگر بعد از آن من بروم و بميرم معناي آن اين نيست كه شما صاحب آن امانت هستيد. اين امانت صاحبش كس ديگري است. در اين نمايش سعي شده اين سنت زيباي ملي را حفظ كنيم و بگوييم كه قول و پيمان را نگه داشتن پديده بزرگي است و مردم ما همواره به پيمانهايشان وفادار بودند. احترام به پيمان از اساطير زندهياد فردوسي بزرگ بوده تا امروز. من اين موضوع را در اين كار پاس داشتم. خيلي از بچهها مثل پرويز تاييدي، شكرخدا گودرزي، استاد مشايخي اينها آمدند و وقتي كار را ديدند، به گريه افتادند و ميگفتند كه چقدر بوي يك انسانيت گمشده را ميدهد و احيا و اشاره به اين «چقدر» برايم دلبر و دلنشين است. ما چقدر چيزهاي بزرگ را از دست دادهايم.
آيا از يك «بازگشت به خود» حرف ميزنيد؟
بله! واقعا بله! مثل كار كردن از برشت است. انگار يكي از كارهاي برشت هست كه وقتي آن را ميبيني احساس ميكني كه بايد تكه تكه تن خودت را بكني و دور بيندازي. چيزهاي بدت را بكني و دور بيندازي و در آن كار هيچ چيز از بدنت نميماند. در اين كار من سعي كردم به مردم بگويم شما چقدر مردمان خوبي بوديد. خوبيهايتان را از ياد نبريد. آنها را دوباره احيا كنيد. تابع سنتهاي
بدعت گذاشتهاي كه به زور دارد به شما حقنه ميشود، نشويد.
از لحاظ ساختاري، براي چنين مضمونگرايي كه ريشه در سنت دارد، چه ايدهاي براي مخاطب امروز داريد؟
ما چيزي در اين مملكت داريم كه مدام از آن حرف زده ميشود اما هيچوقت، هيچوقت كه نه، خيلي وقتها احترام اين پديده و سرمايه ملي حفظ نشده. ما تئاتر آييني و سنتي داريم. من چون مسوول انجمن بازيگران تئاتر كشور هستم امسال گفتم جايزهاي كه ما به بهترين بازيگران اين جشنواره ميدهيم ديگر اين تنديسها نباشند. يك چيز با ارزش از تاريخمان باشد. بعد فكر كرديم براي نخستين بازيگري كه داشتيم حرمت قايل شويم و آن را تبديل به تنديس كنيم. اين طرف و آنطرف زديم و متوجه شديم نداريم. چيزي توي دستمان نيست.
پس چكار كرديد؟
بالاخره مجبور شدم و به معلمم استاد بيضايي زنگ زدم. گفتم ما چنين مشكلي داريم چكار كنيم؟ گفت آقاجان در موزهاي در امريكا مداليومي هست كه متعلق به دوران هخامنشي است و نشان ميدهد كه ما در آن دوران تئاتر نمايشي بسيار درست داشتيم. گفتم از كجا پيدايش كنم؟ من كه نميتوانم بيايم موزه كليولند. گفت در كتاب هزاردستان من هست. رفتم كتاب را پيدا كردم و عكس را كپي كرديم و ديدم بله درست است. اين سكه سه بخش دارد. يك بخش ضحاك است كه عوامل دور و برش دارند او را براي جنگ با فريدون آماده ميكنند، يك بخش فريدون است كه دارند او را براي جنگ يا ضحاك آماده ميكنند و همه آنها ماسك دارند. دو زن هم در حال حركات نمايشي موزون در دوطرف هستند با ماسكهايي كه روي صورت دارند كه دقيقا نمايشي است و فضا دارد. تبديلش كرديم به يك مداليوم كه جوايز ما شد.
يعني اصرار داشتيد كه سنتهاي نمايشي ايران را زنده كنيد؟
بله! نه فقط زنده، بلكه بگوييم ما سنت نمايش را در تاريخ كهنمان داشتهايم. ما تاريخ نمايش داريم. حملههاي متعددي كه در طول تاريخ به اين سرزمين شده، متاسفانه باعث شد تا اينها در گورستان تاريخ دفن شوند. حالا ناگهان در موزهاي در امريكا يكي را پيدا ميكنيم.
اين سنتهاي نمايشي مختص ايران بوده اند؟
برخي از آنها دقيقا ايراني است. مثلا ما در سنت تعزيه يا روحوضي ابزارهاي تكنيكي داريم كه اين ابزارها در جاهاي ديگر جهان پيدا نميشود؛ نيست.
و اينها را آورديد به گل و قداره...
بله! سراسر گل و قداره از اينهاست.
در واقع شما براي اجراي اين نمايش از نمايشهاي آييني و سنتي بهره گرفتيد...
بله! هم از تخت حوض و هم از تعزيه گرفتم. از تعزيه كه عالي گرفتم. زيباترين صحنههاي تعزيه را گرفتم. اخيرا در جهان و اروپا تئاتري به وجود آمده به نام تئاتر باز يا تئاتر آسان. اگر از من بپرسند اين تئاتر چيست من ميگويم استحاله نويي است از چخوف، برشت و مدرنيسم تئاتر. اين سادگي، رواني، راحتي سوژهها، نگاه به انسان، خانواده و ارتباطاتش در اين تئاتر هست.
خب؟
تئاتر ما هم در تكنيك دقيقا همين است. اينقدر ساده است كه ديگر ما به هيچ شكل نوكري تكنولوژي فوقالعاده آنها را نميكنيم. البته برايش خيلي احترام قايليم. البته اگر ما نيز اين تكنيكها را داشتيم خيلي هم كيف ميكرديم ولي حالا كه نداريم و فقيريم، اقلا فقرمان را زيبا كنيم. لذا من ازتعزيه دوره قاجاري بهره گرفتم. ميزانسنهاي من، خطوط معماري صحنهام بيشتر تعزيه است.
شما به عنوان يك تحصيلكرده تئاتر در اروپا اصرارتان بر اين بازگشت به خود چه دليلي دارد؟
من سرم كلاه نميرود. من يك ايرانيام. فارس هم هستم. اعتقاداتي هم دارم. من هفت سالم كه بوده گلستان را به ضرب چوب ملاي مكتب از بر كردم و الان انگشت پايم ناخن ندارد. اينقدر چوب خورده كه ديگر ناخن ندارد. سرم را نميتوانند كلاه بگذارند. من اگر قرار است به «نو»، نوگرايي و پديدههاي تازهاي كه دارد ميآيد، دل ببندم و از آن طرف يورش تعدادي آدم نادان به هنر سرزمينم، را برتابم... نه، من به اين تن نميدهم. من اعتقادم اين است كه هنر پديده فيالبداهه و لحظهاي نيست.
پس چيست؟
هنر دستاورد مردم است كه در روند رشد تكاملي يك ملت رخ نشان ميدهد. دستاورد حركت فرهنگي مردم است. لذا اينكه من بيايم به راي سلايق مديراني كه هر شش ماه عوض ميشوند و دانش كافي ندارند و قرار است سلايقشان بر ادبيات نمايشي تحميل شود، كارم را تغيير بدهم... نه من اين را دوست ندارم. من دوست دارم خودم باشم. آدم كوچولويي هستم اما خب مكاتب بزرگي را گذراندهام. من شاگرد كسرايي بودم، شاگرد سايه، به آذين و غيره بودم. شاگرد آدمهاي بزرگي مثل تاييدي، يلفاني و اميرپرويز پويان بودم. من زير دست شاهين سركيسيان بزرگ شدم. زير دست عباس جوانمرد نوشتن را ياد گرفتم. خيلي بد است اگر كلاه سرم برود. آنهم به خاطر يك پديده مضمحل كه ميگويد تئاتر بايد با گيشه خودش پيش برود.
چرا مضمحل؟
آن كسي كه اين پيشنهاد را در جهان مطرح ميكند يك كار ديگر هم انجام ميدهد. تئاتر را ميسازد. چرخش تئاتر غير دولتي را پيريزي ميكند. بعد تئاتر را دودستي به هنرمند تقديم ميكند و بعد هم به او بودجه ميدهد. نه اينكه تبديلش كند به بخش خصوصي يعني گيشه. تو براي اينكه در گيشه موفق باشي مجبوري به سمت تئاتر بدون انديشه گرايش پيدا كني. به نظر تو تئاتر شكسپيري مثل ريچارد سوم با آن فضاي خاص و طولاني بودنش، امروز ميتواند پاسخگوي گيشه باشد؟! تو ميتواني در مورد آثار استريندبرگ به گيشه دل ببندي؟ نميتواني.
پس شما الان منتقد آن جريان تئاتر خصوصي هستيد؟
دقيقا! منتقد يعني چي؟ متنفرم!
از تئاتر خصوصي متنفريد؟
نخير! از اين جور تئاتر خصوصي متنفرم! بگذاريد مثالي بزنم. ما در اراك كارخانهاي داريم كه بزرگترين سازنده تيركهاي فشار قوي در خاورميانه است. كارخانه را به بخش خصوصي واگذار كردند و يك جوان آقازاده آمد و اين كارخانه را به ثمن بخس خريد. ايشان با فروختن انبار آن ١٠ برابر پولي كه براي خريد كل كارخانه هزينه كرده بود، سود كرد. حالا هم دارد كارخانه را تخليه ميكند تا كيلومتر عظيم كارخانه كه زمين خيلي خوبي هم هست تبديل بشود به ساخت و ساز مسكن.
فكر ميكنيد در تئاتر هم اين اتفاق خواهد افتاد؟
تئاتر ما الان دقيقا همين است!
چطور؟
يعني اينكه سالن مال دولت يا ما ملت بوده است. مال ما بود كه در انقلاب رفتيم حفظش كرديم، نگذاشتيم خرابش كنند. بسوازنندش. «ننه خضيره» در تئاتر وحدت به صحنه رفت تا تئاتر وحدت، تئاتر شد. خودمان حفظش كرديم. مال مردم تئاتر است. الان ميداني چكارش كردهاند؟ پنج ميليون تومان ميگيرند تا اجازه بدهند يك شب اجرا كني وقتي هم ميگويي چرا؟ ميگويند در فلان كار موسيقي اجرا ميشود. موسيقي هم فروش دارد و حالا كه فروش دارد ما چرا ازش بهره نگيريم. از تئاترهاي ديگر هم ٢٠ درصد از كل فروش را برميدارند. چرا؟
به نظر شما نبايد اين درصد از گروهها گرفته شود؟
نه! كي گفته اين ٢٠ درصد گرفته شود. سالنهاي دولتي بودجه دولتي ميگيرند. چرا بايد پول بگيرند؟ براي نصب تابلوي تئاتر من ١٨٠٠٠٠ تومان گرفتند. فقط براي نصب! به اين ميگويند تئاتر خصوصي؟! من متنفرم از اين نوع تئاتر خصوصي!
اما الان بخش زيادي از بار اجرا و تئاترها را همين سالنهاي خصوصي به عهده دارند؟ آنهم در شرايطي كه سالنهاي دولتي كم هستند و خيلي وقتها به جوانها اعتماد نميكنند...
ببين! آن چهار ميلياردي كه براي آقاي ايكس هزينه ميكنند تا از امارات بيايد و يكسال در فلان تيم بازي كند، را به ما بدهند برويم سالن بسازيم. شوخي كودكانه نكنيم! بودجه يكسال يكي از باشگاههاي ورزشي را براي كارهاي اجرايي تئاتر در كل كشور، به ما بدهند. چرا به سازمان تئاتر تن نميدهند؟ چه اشكالي دارد؟ ما ٤٥٠ مركز تئاتري در شهرستانها داريم و در هر مركز هم سه تا چهار گروه دارند فعاليت ميكنند. فكر ميكني چقدر بودجه دارند؟ كل بودجه اجراي تئاتر شهرستان در سال چهار ميليارد تومان است. اينها دارند سر ما را كلاه ميگذارند.
اينها يعني كي؟
مديران! آقاي روحاني روز اول ميگفت آقا ما كار شما را به شما واگذار خواهيم كرد. درست است؟ چه چيزي را به ما واگذار كردند؟ اينكه
٢٠ درصد فروش اجرا را از ما بگيرند يعني واگذاري؟ اينكه براي جاي نصب تابلو از ما پول بگيرند يعني واگذاري؟ چه بلايي دارند سر ما ميآورند.
خب اين يك بخش و يك نوع از ساز و كار تئاتر است كه درست يا غلط وجود دارد. اما بخش خصوصي براي بقاي خودش بايد درصدي را بردارد. به هر حال دارند سرمايهگذاري ميكنند...
بله بايد بهشان كمك شود. منظورم اين آدمها نيستند. آنها آدمهاي شريفي هستند كه در اين وضعيتي كه همه دارند هم را غارت ميكنند سرمايهشان را وارد تئاتر كردهاند.
بحث همين است. الان تئاتر باران دارد به شكل كمپاني تئاترها را تهيهكنندگي ميكند...
تئاتر باران اگر چنانچه هر شب پر شود و بر خلاف هر جاي جهان سه سانس روي صحنه ببرد- چون هيچ كجاي جهان چنين چيزي نيست، اين مسخرهترين انديشه تاريخ بشري است- فرض كنيم هر سه سانس هم پر شود. فكر ميكنيد بتواند پاسخگوي تئاتر شود؟ نميتواند. سه ماه طول ميكشد بنويسيم. سه ماه تمرين ميكنيم. يك ماه روي صحنه ميبريم. فرض كنيم ١٠ نفر باشيم. براي ١٠ نفر چقدر ميشود؟ ١٠تا سه ماه و يك ماه روي صحنه ميشود ٤٠ ماه. براي چهل ماه يك بازيگر. تو براي ٤٠ ماه حضور يك بازيگر توانا يا درام نويس قدرتمند چقدر ميخواهي پرداخت كني؟ چقدر از آن سه هزار ميليارد اختلاس شده را ميخواهي بدهي.
معتقديد كه دولت بايد براي تئاتر هزينه كند...
بله! فرهنگ خرج دارد! بزرگي در جهان خرج دارد! بايد بيايند و بسازند. چندتا تئاتر ساخته شده؟! حالا كه مردم خودشان دارند ميسازند بهشان كمك كنيم. دستشان را بگيريم. اگر دولت به اين تئاترها كمك نكند شكست ميخورند. ٢١ تئاتر خصوصي باز شده است. من بهشان تبريك ميگويم. نوكريشان را ميكنم. در خانه تئاتر جلوي پايشان بلند شدم و خاك بوسيدم كه دستتان درد نكند. در اين بلواي اسكناس شما داريد كار فرهنگي خوب ميكنيد. دولت آقاي روحاني بايد به اين تئاترها كمك كند وگرنه بسته خواهند شد. هيچ ديوانهاي كاري كه آنها دارند ميكنند را انجام نميدهد.
به هر حال خوب يا بد اين واقعيت جامعه ما است. سالنهاي ما الان با گيشه تعريف ميشوند.
نخير دروغ واقعي جامعه ما است!
حالا به تعبير شما دروغ واقعي! اگر قرار باشد نمايشي مثل گل و قداره كه از لحاظ مضموني و اجرايي ساختار خاصي دارد روي صحنه بيايد...
البته اين را بگويم كه به من كمك شده است. مركز هنرهاي نمايشي به خاطر ريش سفيدم به من كمك هم كرد.
پس بگذاريد سوالم را اين طور بپرسم. فكر ميكنيد گل و قداره براي مخاطبي با سليقه امروز چه چيزي دارد تا بيايد و پولش را براي خريد بليت آن هزينه كند؟
حداقلش اين است كه يك استحاله، يك تمركز انساني خوب در او پيدا ميشود و وقتي بيرون بيايد به خودش و زندگياش ميانديشد. به اينكه چقدر انسان است. چقدر خصلتهاي خوب دارد. چقدر اين خصلتها در او بيدار است. به اينها فكر ميكند. يك نوع روانكاوي است.
يعني اجراي شما يك نوع روانكاوي است؟
بله! به نظر من حداقل روانكاوي اجتماعي است. يعني وقتي از سالن بيرون ميآيد كار بلافاصله تمام نشود و تمام هم نميشود وقتي دارد ميرود بهش فكر ميكند.
واقعا فكر ميكنيد چنين تاثيري خواهد داشت؟
ببين! كار من مثه گلهاي صحراييه، برار! هر كس با بضاعت خودش از اين گلها بهره ميگيرد. يكي با كمال خريت ميچيندش. خب ميميرد اين گل. يكي با كمال فرهيختگي عطرش را بو ميكند. كنارش راه ميرود و عاشقي را در خودش بيدارتر ميكند. كار من هم يكي از همينهاست. مثل گل صحرايي ميماند.
چرا به جاي يك متن كه قبلا هم اجرا شده سراغ يك متن ديگر، مثلا كاري از برشت كه خيلي هم دوستش داريد، نرفتيد؟
اين سوال مرا عصباني ميكند! من سه نمايشنامه نوشتم كه مسائل امروز به روشني در آنها بود و براي هر كدام هم يكسال وقت گذاشتم وفرستادم. ردشان كردند! چراييش بماند. بعد خودشان پيشنهاد كردند گل و قداره را اجرا كنم كه درگيريهاي فلان را نداشته باشيم. چه درگيري؟! تئاتر چه درگيري ميتواند داشته باشد. اين حساسيتزايي بيهوده است. الكي است. صد سال پيش در آلمان اعلام كردند كه آقا با تئاتر نميشود انقلاب كرد. تازه آن زمان انقلابهاي خونين مطرح بود. تازه الان كه انقلابهاي خونين هم مطرح نيست. انقلاب انديشه است. چرا بايد از تئاتر بترسيم. ديگر چه چيزي را ميخواهيم پنهان كنيم؟ دزدي را؟ ما در وال استريت رقصيديم! ديگر به من هنرمند چه چيزي ميخواهيد بگوييد؟ ما رفتيم گفتيم ما رفيقيم.
پس ميخواستيد فقط متن خودتان را كار كنيد؟
من هميشه متن خودم را كار ميكنم. اعتقاد من اين است كه متن برتولت برشت، كسي كه من عاشقش هستم، شاگرد مكتبش هستم، مختص جوامع مطلقا صنعتي وفرهنگي است. ما هنوز چنين شرايطي نداريم. من هنوز هم كه هنوز است، هم جوالدوز را ميشناسم هم ميخ طويله را، كه يعني در روستاهاي كشورم كاربرد دارد. روستايي هستند. برشت به درد كشوري ميخورد كه كارگر صنعتياش درك سنديكايي داشته باشد.
بعد از اينهمه سال نويسندگي، بازيگري و كارگرداني كه در گل وقداره هر سه را انجام داديد، با كدام يك راحتتريد؟ نسبت اين سه با هم چيست؟
اينقدر دوست دارم با صداي بلند فرياد بزنم. ميداني كه من وقتي صدايم بلند ميشود خيلي بلند است! دوست دارم نعره بزنم غلط كردم!
چرا؟!
كه تئاتر كار كردم. ديگر نميشود تئاتر كار كرد. امروز تئاتر كار كردن زرنگي ميخواهد. زيركي ميخواهد. بهش چي ميگويند؟ اينكه وقتي من ميآيم تو را پارتي خودم كنم تا كار پيش برود؟
لابي كردن؟
آره! لابي كردن ميخواهد. من بلد نيستم. من جلوي هيچ دولتمردي سر خم نميكنم. حتي اگر ميرزا تقيخان اميركبير هم بود. شعار نميدهم واقعا اين كار را نميكنم. به ضررم هم هست. ميدانم به ضررم تمام ميشود اما نميكنم. اما جلوي مردم سر خم ميكنم. اعتقادم اين است كه هنرمند فقط بايد جلوي مردم سر خم كند و امروز براي اينكه تئاتر كار كني بايد نوكري كني. سر خم كني. اينقدر خم شوي كه ديسك بگيري.
برگرديم به گل وقداره. شما در اين نمايش چند نسل را كنار هم داريد. يكي نسل پيشكسوت...
كي؟ كدام پيشكسوت؟
مثلا خود شما. يا مثلا نقي سيف جمالي!
همهاش ٤٠ سال كار تئاتر كرده است. چيزي نيست كه!
مگر بايد چند سال كار كنند تا پيشكسوت محسوب شوند؟
پيشكسوت به اين سادگي به دست نميآيد. از خودش بپرس ببين چه ميگويد. ببين خودش را به عنوان پيشكسوت قبول دارد؟ فكر نميكنم. من خودم را به عنوان پيشكسوت قبول ندارم. كودك درونم هنوز حتي يك ذره هم بزرگ نشده. پيشكسوت كسان ديگري هستند. هنوز عباس جوانمرد زنده است. جمشيد مشايخي زنده است. البته بگويم كه بازيگران گروه من بازيگران خيلي خوبي هستند. دوستشان دارم و خيلي برايشان احترام قايلم. همين آقاي سيف جمالي نزديكترين رفيق گرمابه و گلستان من است. آقاي چراغيپور و ديگران همينطور. اما دليل نميشود. اينها همه بچههاي شريف جنوب شهر هستند. هنوز هم كه هنوز است نقي سيف جمالي آن طرف شهر بين بيابانهاي ورامين و قرچك زندگي ميكند. هنوز هم ميتواند شوفر اتوبوسهاي دوطبقه شركت واحد باشد.
تعدادي از بازيگران شما، گوينده و صداپيشه راديو هستند؛ اين انتخابها دليل خاصي داشت؟
در راديو با آنها كار كردهام. توانايي صداييشان از همه بهتر است. اصلا شما از نظر صدا نميتوانيد در كار من نقص پيدا كنيد. صداها همه بجا هستند. همه هم جوان هستند. نقش اصلي نمايشم كه خانم حيدري آن را بازي ميكند، ٢٠ سالش است. باهاش كاركردم. خيلي استعداد دارد. صدا و بدن خوبي دارد. هم شريف است و هم حرفگوش كن وقتي بهش چيزي ميگويي شب به آن فكر ميكند. مشخص است كه ميتواند در تئاتر بازيگر خوبي شود.
در حرفهاي شما بحث اخلاق و اجتماع از همهچيز پررنگتر است. پس جاي تكنيك كجاست؟ تكنيك اصلا دغدغه شما نيست؟
من دغدغه دل و نگاه توي مخاطب را دارم. باج هم به توي مخاطب نميدهم. يك شعر ميتواند ٢٤ ساعت مرا مشغول كند. به اين سادگيها من حاضر نيستم از حرمت و حيات هنر سرزمينم بگذرم. گوش كن! اين شعر عاليترين شكل تبلور سوررئاليسم است: «نسيمي كز بن آن كاكل آيه/ مرا خوشتر ز بوي سنبل آيه/ چو شو گيرم خيالش را در آغوش/ سحر از بسترم بوي گل آيه». از قرهالعين برايت بخوانم: «خال به كنج لب يك/ طره مشك فام دو/ واي به حال مرغ دل/ دانه يك و دام دو». اين چيست؟ اين تكنيك نيست؟ خيلي از اين شعرها را وقتي درس ميخواندم براي بزرگترين مردان فرانسوي خواندم و اينقدر خوشحال شده بودند كه نميتوانستند بنشينند. سرم را كلاه نگذاريد. تكنيك تا اينجايي براي من لازم است كه كارم آن را لازم داشته باشد. تكنيك نياز متن است. من در جايي زندگي ميكنم كه تركيبي از همهچيز هست؛ سنت و نو. چطور از اينها بگذرم؟ به هم وصل هستند.
ولي صحنه شما خيلي استيليزه است...
ميخواهم تماشاگر مشغول نشود.
به چي؟
ببينيد. گاهي عينك طبي هرچقدر هم كه زيبا نباشد بهتر از يك عينك آفتابي است. چون لازم است. باعث ميشود بتوان بهتر ديد. من به مسائل روبنايي تا آن اندازه احترام ميگذارم كه لازم باشد. لازم نباشد تره هم برايش خرد نميكنم.
گفتيد به سراغ هدايت رفتن شجاعت ميخواهد. چرا سراغ صادق هدايت رفتيد؟
بچه كه بودم دستفروشي ميكردم. تصنيف ميفروختم. ميخواندم و آن را دوزار ميفروختم. يكبار با كلك وارد كافه نادري شدم. وقتي ديدمش، من كه نميدانستم كيست، نشسته بود و كلاهش را روي ميز گذاشته بود. صدايم كرد و رفتم جلو. مسوول كافه آمد مرا بيرون كند. گفت بگذار بماند و من جلو رفتم. گفت بنشين و نشستم. خلاصه بهم شيركاكائو داد و بعد همه تصنيفهايم را خريد و پنج تومان بهم پول داد. ميداني پنج تومان چقدر بود؟ پنج تومان خيلي پول بود. بعد هم وقتي خواستم تصنيفها را بهش بدهم گفت نه يكيش براي من كافي است. بعدها عكسش را در كتابهاي داييام ديدم. روي جلد ديدم. من عاشق هدايت هستم. شروع عاشقيام از همان پنج تومان بود چون باعث شد فيلمهاي خوب ببينم. نون خامهاي بخورم. ساندويچ خوردم. ليموناد خوردم و كلي كيف كردم. به همين دليل دوست داشتم كاري كنم.
پس گل و قداره به نوعي اداي ديني به همان پنجتوماني است كه از هدايت گرفتيد؟!
بله. چرا نه. خب خيلي خوب بود!
برش ١
فرهنگ خرج دارد! بزرگي در جهان خرج دارد! بايد بيايند و بسازند. چندتا تئاتر ساخته شده؟! حالا كه مردم خودشان دارند ميسازند بهشان كمك كنيم. دستشان را بگيريم. اگر دولت به اين تئاترها كمك نكند شكست ميخورند. ٢١ تئاتر خصوصي باز شده است. من بهشان تبريك ميگويم. نوكريشان را ميكنم. در خانه تئاتر جلوي پايشان بلند شدم و خاك بوسيدم كه دستتان درد نكند. در اين بلواي اسكناس شما داريد كار فرهنگي خوب ميكنيد. دولت آقاي روحاني بايد به اين تئاترها كمك كند وگرنه بسته خواهند شد. هيچ ديوانهاي كاري كه آنها دارند ميكنند را انجام نميدهد
برش ٢
اين شعر عاليترين شكل تبلور سوررئاليسم است: «نسيمي كز بن آن كاكل آيه/ مرا خوشتر ز بوي سنبل آيه/ چو شو گيرم خيالش را در آغوش/ سحر از بسترم بوي گل آيه». اين چيست؟ اين تكنيك نيست؟ خيلي از اين شعرها را وقتي درس ميخواندم براي بزرگترين مردان فرانسوي خواندم و اينقدر خوشحال شده بودند كه نميتوانستند بنشينند. سرم را كلاه نگذاريد. تكنيك تا اينجايي براي من لازم است كه كارم آن را لازم داشته باشد. تكنيك نياز متن است. من در جايي زندگي ميكنم كه تركيبي از همهچيز هست؛ سنت و نو. چطور از اينها بگذرم؟ به هم وصل هستند
افزودن نظر جدید