بیماری‌شناسی سیاسی در ایران امروز

محمدرضا تاجیک - مجيزگوي هيچ قدرتي نيست، تابع اراده معطوف به ميل هيچ ديگري بزرگي نيست، هيچ كژي را راست نمي‌نماياند، هيچ سياهي را سپيد انعكاس نمي‌دهد. از اين رو، در نگاه اربابان قدرت، آينه خوب آينه شكسته است، آينه مرده است، آينه زنگارگرفته است، آينه بدون آينه است.

یک: اسپکتروفوبیای سیاسی

یک-  اسپكتروفوبيا نوعي اختلال اضطرابي است كه به ترس از آينه يا چيزي كه در آن منعكس مي‌شود، گفته مي‌شود. افراد مبتلا به اسپكتروفوبيا ممكن است از ديدن تصوير خود در آينه، خود آينه و يا توهم ديدن اشياي ماوراءالطبيعه در آينه، احساس وحشت (حملات پانيك) كنند. در اين وضعيت، بسياري از اين افراد دچار پريشاني و آشفتگي، يا رفتارهاي اجتنابي، مازوخيسم، سادومازوخيسم، اختلال نظري و عملي و پريشاني روحي و رواني و احساسي و ذهني مي‌شوند. در اسپكتروفوبياي سياسي، در واقع، ترس از آينه نيست، بلكه ترس از آن نقش خود است كه آينه راست مي‌نماياند. به بيان ديگر در اين بيماري، ترس از آينه، همان ترس از «بازتاب‌هاي حقيقي» يا «واقعيت‌نمايي» و «راست‌نمايي» آن است. زبان اين آينه همچون زبان هر آينه‌اي، زبان صريح، بدون لكنت، بي‌حيا، بي‌محابا و بدون هراسي است. مجيزگوي هيچ قدرتي نيست، تابع اراده معطوف به ميل هيچ ديگري بزرگي نيست، هيچ كژي را راست نمي‌نماياند، هيچ سياهي را سپيد انعكاس نمي‌دهد. از اين رو، در نگاه اربابان قدرت، آينه خوب آينه شكسته است، آينه مرده است، آينه زنگارگرفته است، آينه بدون آينه است. 
دو- در عرصه سياست، اين مردم هستند كه در نقش آينه ظاهر مي‌شوند. لذا در اين وادي، آينه‌هراسي همان مردم‌هراسي (يا دموس‌هراسي) است. از نظر رانسير، از نظر ريشه‌شناسي، مردم به دو واژه متضاد اطلاق مي‌شود. يكي دموس (demos) و ديگري قوم (ethnos). قوم به مردمي اطلاق مي‌شود كه خاستگاه يكساني دارد يعني در جاي مشتركي متولد شده‌اند و خداي واحدي را مي‌پرستند. مردم در اين تعبير، حكم پيكره‌اي خاص را دارند كه در مقابل ديگر پيكره‌ها (اقوام ديگر) قرار مي‌گيرد. در حالي كه دموس به مردمي گفته مي‌شود كه هر كدام بخشي از يك اجتماع هستند. اين اصطلاح با هر نوع صلاحيتي براي حكمراني (نظير نژاد و...) مخالف است و مفهوم برابري براي حكمراني در آن نهفته است. قدرت‌ها عموما تعريف و تصوير خاص از مردم دارند كه بيشتر به «قوم» و «توده» نزديك است تا «دموس». از نظر اصحاب قدرت، مردم تنها آناني هستند كه نقش آنان را همواره راست بنمايانند، ادامه هستي‌شناختي و معرفت‌شناختي آنان باشند، ابژه اراده معطوف به ميل و قدرت آنان باشند، پژواك صدا و نظم نمادين آنان باشند. از اين رو، در نزد آنان، مردم خوب مردم مرده هستند: مردم گرد و غبار و زنگارگرفته‌اي كه نمي‌توانند واقعيت‌ها را فهم و انعكاس دهند، و نمي‌توانند آينه ضمير جامعه و سياست باشند. چنين مردماني، همان آحاد جامعه توده‌اي هستند كه در آن سازمان‌ها و جماعاتي كه واسطه‌اي ميان فرد و برگزيدگان حاكم هستند، به دلايل مختلف اجتماعي و تاريخي از ميان رفته‌اند و افراد بدون واسطه‌هاي مدني و نيز بدون واسطه خرد شخصي، تنها در ميان جمعيت و در برابر حكومتي كه امكان و استعداد بسياري براي گرايش به توتاليتاريسم دارد، ايستاده‌اند. چنين جامعه‌اي معمولا مركب از توده‌اي از انسان‌هاي از خود بيگانه، پيرو رفتار جمعي و حاكمين است. بنابراين، در آن تقريبا همه شبيه يكديگرند و فرديت و تشخصي ندارند. افزون بر اين، آحاد چنين جامعه‌اي، استعداد ژرف و گسترده‌‌اي براي مورد وسوسه قرارگرفتن توسط تعصبات و عصبيت‌هاي ايدئولوژيكي دارند و رابطه ميان آنان سست و لرزان است. در جامعه توده‌اي، سوژه امكان تولد ندارد و همگان ابژه سياست و قدرتند، همگان نمايندگي مي‌شوند و هيچ‌كس از استعداد و امكان سخن‌گفتن به‌جاي خود براي خود و به زبان خود برخوردار نيست، همگان رمه‌هايي هستند نيازمند شبان. توده، در اين معنا همان آينه زنگار گرفته و شكسته مردم است كه ديگر از امكان و استعداد بازتاب‌دهندگي واقعيت نهان و آشكار قدرت و سياست برخوردار نيست؛ يا آن بازتاب مي‌دهد كه از آن طلب مي‌شود. 

به بيان ديگر، توده همان مردم اخته و اهلي‌ شده است كه به‌نام نامي او مي‌توان جنگ‌ها و صلح‌ها كرد.
سه- در جامعه امروز ما نيز بسياري از بازي‌پيشگان فردي و جمعي سياسي گرفتار نوعي اسپكتروفوبيا هستند. اينان نه تنها از خود بلكه از ديگران - و اساسا از هر چيزي كه واقعيت‌هاي اجتماعي و سياسي و ماهيت و حقيقت آنان را انعكاس مي‌دهد - درهراسند. در زيست‌جهان آنان، ديواري براي نصب پوسترها و تصاوير خود يا من واقعي‌شان وجود ندارد، چشمي براي ديدن «هست»ها، گوشي براي شنيدن صداهاي غريبه و ناآشنا، امكاني براي مشق و انشايي متفاوت، لوحي براي نقاشي‌ با سبك متمايز، مدادي براي خط و رنگي ديگر وجود ندارد. اين آدميان، ديري است به فضاي تنگ و تاريك زيست‌جهان خود خوگر شده‌اند و هر انعكاس نوري و وزش نسيمي تازه، آنان را سخت مي‌آزارد. در اين زيست‌جهان، هر آهنگي كه بيرون از دستگاه موسيقيايي مورد پسند آنان باشد، بدآهنگ است و هر فرآورده نظري و تحليلي و تعليلي و تصويري و تجويزي كه نشاني از نظم نمادين آنان نداشته باشد، پشيزي ارزش ندارد. نوح آنانند، روح آنانند، فاتح و مفتوح، سينه مشروح، بحر معرفت، حجره خورشيد، خانه ناهيد، روضه اميد، همه آنانند. در اين واضعيت هر كس كه سوداي آينه‌بودگي در سر داشته باشد، بايد شكسته‌ شود، زيرا به حكم احكام ثابته چنين زيست‌جهاني، من آنان به ذات خود ندارد عيبي، مگر آينه به جفا نقش كژ خود را نقش آنان كند. اما اين عده از اصحاب قدرت و سياست، چه بخواهند چه نخواهند، چه ببينند چه نبينند، امروز هر تكه شكسته آينه مردمان تصوير آنان را آن گونه كه هستند به نمايش گذارده‌ است، كژي‌ها و ناراستي‌هاي آنان را نمايان ساخته است، زشتي‌ها و پلشتي‌هاي آنان را جلوي چشمان‌شان قرار داده، ناكارآمدي و كژكاركردي آنان را به رخ‌شان كشيده و با سكوتي پر از فرياد، آنان را به خود شكستن دعوت مي‌كند.

 

افزودن نظر جدید