جزئیاتی از زندگی یک «لیلی» که «مجنون» نیست

نوجوان بوده که متوجه غمگینی و ناراحتی‌اش می‌شود اما نمی‌دانسته که دچار بیماری دوقطبی است. بعد از ورود به دانشگاه متوجه تمایلش به خودکشی شده و با مراجعه به یک روانپزشک بیماری‌اش را شناخته است.
 

«بیماری دوقطبی نوعی افسردگی است که فرد مبتلا در دوره‌ای افسردگی شدید و در دوره‌ای دیگر حالت شیدایی و شادمانی دارد. فرد در دوره‌ی افسردگی بسیار غمگین است و نمی‌تواند به کارهای روزمره خود رسیدگی کند، حوصله معاشرت با آدم‌ها را ندارد و در دوره شیدایی حال خیلی خوبی دارد و کارهایی که هر کسی توانایی انجام آن را ندارد، عملی می‌کند. برای مثال می‌تواند آثار خوبی خلق ‌کند اما در انتهای هر دوره به نقطه‌ای می‌رسد که می‌تواند خطرناک باشد. افسردگی یا شیدایی زیاد می‌تواند منجر به خودکشی شود و چون دو قطب مخالف است به آن دو قطبی می‌گویند.»

این تعریف «لیلی» ۲۹ ساله از بیماری دوقطبی است. او دوست دارد درباره بیماری‌اش با همه صحبت کند، اما مهارت گفتن این موضوع را به بسیاری ندارد چون معتقد است درصد زیادی از مردم درک درستی از بیماری‌های روانی ندارند و به افراد مبتلا، برچسب «دیوانگی» یا «جنون» می‌زنند به همین دلیل درباره بیماری‌اش حتی با خانواده همسرش هم صحبت نکرده است. چون فکر می‌کند اگر کوچک‌ترین مشکلی در زندگی‌اش به وجود بیاید ممکن است از چشم او ببینند اما در مقابل، همسر لیلی، او را برای صحبت کردن درباره بیماری‌اش تحسین می‌کند.

«زندگی با این بیماری کار آسانی نیست. چون من داروی اعصاب مصرف می‌کنم نمی‌توانم به راحتی درباره افسردگی دوقطبی با همه صحبت کنم و این موضوع  مشکلات بسیاری برایم به وجود آورده است. حتی در محل کار هم نمی‌توانم بگویم مبتلا به افسردگی دو قطبی هستم چون طبیعی است که به من اجازه‌ی کار نمی‌دهند بنابراین همیشه مجبورم این موضوع را پنهان کنم که برایم آزاردهنده است. گاهی برخی افراد از دانستن بیماری‌ام سوءاستفاده کرده‌اند. یکی از همکارانم در جریان بیماری‌ام بود. یک بار درباره مسئله‌ای کاری بحث ‌کردیم و او پشت سر من، به دوستان و همکاران دیگرم گفته بود این دختر، دیوانه و تکلیفش مشخص است.»

لیلی بعد از گفتن این صحبت‌ها، ادامه می‌دهد: «حتی به بسیاری از اقوام و آشنایان هم درباره بیماری‌ام حرفی نزده‌ام. چند وقت پیش در جمع فامیل بودم، یکی از دخترها می‌خواست به خاطر افسردگی دو قطبی همسرش متارکه کند. دکتر به دختر گفته بود چطور توانستی با یک پسر مبتلا به افسردگی دو قطبی ازدواج کنی؟ من ترجیح دادم سکوت کنم اما می‌دانم این بیماری آن طور که دیگران درباره‌اش قضاوت می‌کنند، نیست. افسردگی دو قطبی می‌تواند برای فردی که آشنایی با این بیماری ندارد، ‌ آنقدر عجیب باشد که از آن به عنوان اَنگ یا فحش استفاده کند. با این حال درباره این موضوع با کسانی که درک و بینش بیشتری دارند صحبت می‌کنم.»

بعد از مصرف اولین داروهایی که دکترش برای او تجویز  کرده، این طور نبوده که دیگر به خودکشی فکر نکند و چون قبلا یک بار  خودکشی کرده از اینکه آن را برای بار دیگر تکرار کند، می‌ترسیده است. به نظر خودش پزشکی که برای اولین بار به او مراجعه کرده کمک چندانی نکرده است. در حالی که روانپزشک مشهوری هم بوده و هر بار به سختی از او وقت می‌گرفته و مبلغی هم که برای ویزیت پرداخت می‌کرده رقم کمی نبوده است.

لیلی چند نوع داروی ثابت را به مدت ۶ سال مصرف ‌کرده که هر چند وقت یک بار کم یا زیاد ‌شده و هیچ تغییری هم در حالش احساس نکرده است. به همین دلیل تصمیم می‌گیرد پزشک جدیدی را انتخاب کند و او هم داروهایش را به کلی تغییر می‌دهد که این تغییر به حال روحی او کمک بسیاری می‌کند و حداقل از آن روز به بعد دیگر به خودکشی فکر نکرده است: «هزینه درمان بیماری‌های روحی و روانی در ایران بالاست و برخی تعرفه‌های آن هم شامل بیمه درمانی نمی‌شوند. برای هر بار مراجعه به پزشکم ۸۰ هزار تومان پرداخت می‌کنم. معمولا با توجه به حالم هر دو ماه یک بار  به پزشک مراجعه می‌کنم. تاثیر داروهای ایرانی با خارجی هم تفاوت بسیاری دارند. گاهی اوقات که داروهای ایرانی مصرف می‌کنم هیچ تغییری احساس نمی‌کنم و زمانی که دوباره به پزشکم مراجعه می‌کنم تاکید می‌کند که نمونه خارجی دارو را جایگزین داروی ایرانی کنم. با وجود تحریم‌ها بسیاری از داروهای خارجی هم پیدا نمی‌شوند و من هم مجبورم داروی ایرانی را مصرف کنم. یک دوره دارویی مصرف می‌کردم که موجب ضعیف شدن چشم‌هایم، حالت تهوع و بی‌حالی‌ام شده بود و چون خارجی آن دارو را پیدا نمی‌کردم دکتر مجبور شد دارویم را عوض کند.»

لیلی دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد را در دانشگاه دولتی تمام کرده و به واسطه بیماری‌اش، موضوع پایان‌نامه مقطع کارشناسی ارشدش را «تاثیر رنگ و فرم در کنترل بیماری‌های خلقی» انتخاب کرده است: «این بیماری نقش بسزایی در روند ادامه تحصیل دارد. زمانی که در دوره کارشناسی خودکشی کردم و حالم بد بود، از همکلاسی‌هایم عقب افتادم و مجبور شدم مدارک پزشکی‌ام را به همه‌ی استادانم نشان دهم تا آنها دلیل غیبت من در کلاس‌ها را بپذیرند. اما واقعیت این است که در این دوران آنقدر حال بدی داری که اصلا توانایی انجام هیچ کاری را نداری. بسیاری را می‌شناسم که چون به افسردگی دو قطبی مبتلا بودند، مجبور به ترک تحصیل شدند. اما چون تحصیلات برای من مهم بود، برای ادامه‌ی آن جنگیدم. اگر خلق و خوی‌ام بالا و پایین شود که در حال حاضر این اتفاق به دلیل مصرف دارو برایم کمتر پیش می‌آید، توانایی انجام هر کاری را در یک روز از دست می‌دهم. با این وجود در محل کار و دانشگاه بیش از هر چیز دیگری جنگیدم.»

او برای نوشتن پایان‌نامه‌اش با مطالعاتی که در منابع خارجی انجام داده، متوجه شده بسیاری از افراد مشهور دنیا از جمله ناپلئون، چرچیل، هیتلر و بسیاری از نقاشان معروف دنیا به افسردگی دوقطبی مبتلا بوده‌اند. بخش شیدایی این بیماری هیجان بسیار زیادی به فرد می‌دهد. این موضوع موجب می‌شود بیمار کارهایی را انجام دهد که در حالت عادی نمی‌تواند انجام ‌دهد. مثلا یک هنرمند مبتلا به این بیماری می‌تواند یک اثر هنری خوب خلق کند یا یک نویسنده، کتاب ویژه‌ای بنویسد یا یک سیاستمدار در حوزه سیاست تصمیم قاطعی بگیرد چون در این مقطع فرد جسارتی دارد که هر کسی ندارد. لیلی بعد از نوشتن پایان‌نامه‌اش متوجه شده هنر به شدت می‌تواند به کنترل بیماری یک افسرده دو قطبی کمک کند.

او با آگاهی از اینکه افسردگی دوقطبی درمان نمی‌شود و فقط می‌توان آن را کنترل کند، بیماری‌اش را پذیرفته است: «اگر فردی که در شرایط روحی و روانی بدی است درباره حالش صحبت کند، آن بیماری را راحت‌تر می‌تواند کنترل کند. البته اینکه با چه آدمی صحبت کند هم بسیار مهم است. زمانی که حال من خیلی بد است با همسرم صحبت می‌کنم چون او حالم را درک می‌کند، من را نصحیت یا قضاوت نمی‌کند و حتی به من قوت قلب هم می‌دهد. زمانی که فکر خودکشی به ذهنم می‌رسد اول از همه خودم را متقاعد می‌کنم که این دوره هم سپری می‌شود پس می‌توانی آن را کنترل کنی. به همین دلیل یا سعی می‌کنم بخوابم یا با یکی از دوستان قابل اعتمادم درباره آن صحبت می‌کنم چون صحبت کردن درباره این حس کمک زیادی به فرد بیمار می‌کند. بسیاری از افراد برای آشنایی با بیماری‌شان مطالعه نمی‌کنند. بسیاری هم که مشکل روحی و روانی دارند به پزشک مراجعه و دارو مصرف می‌کنند اما برای آشنایی بیشتر درباره آن بیماری مطالعه نمی‌کنند و قطعا این موضوع به این افراد آسیب می‌زند.»

او ادامه می‌دهد: «بعد از خودکشی، به هیچ عنوان قرص‌هایم را قطع نکردم چون به این آگاهی رسیده‌ام که قطع کردن داروهای روانی خطرناک‌تر از این است که داروی بیشتر مصرف کنی. اگر داروهایم را مصرف نکنم نمی‌توانم شب بخوابم به همین دلیل حالم بد می‌شود، لرزش بدن و حالت تهوع می‌گیرم و بی‌حال می‌شوم. گاهی هم پیش آمده که یک روز قرص نخورم. روزهایی که می‌توانم انرژی‌ام را تخلیه کنم، راحت‌تر می‌توانم بیماری‌ام را کنترل کنم. برای مثال سفری به خارج از کشور داشتم و آنقدر برنامه سرگرمی برای یک روز وجود داشت که متوجه نخوردن داروهایم نمی‌شدم اما مشکلی هم برایم پیش نیامد. ورزش هم می‌تواند به این بیماری کمک بزرگی ‌کند اما جمع خانوادگی و دورهمی دوستان که می‌تواند زمانی برای خوش‌گذرانی فراهم کند، تاثیر بهتری دارد.»

لیلی قبل از ازدواج همه چیز را درباره بیماری‌اش به همسر خود گفته، چون پزشکش هم در این‌باره تاکید کرده بود. او باید تا آخر عمر دارو مصرف کند و تا زمانی که این روند ادامه داشته باشد باید زمان خواب مشخصی داشته باشد و اگر این مسائل را با مردی که تصمیم گرفته بود با او زندگی ‌کند در میان نمی‌گذاشت، ادامه‌ی زندگی برایش دشوار می‌شد. همسر او هم بیماری‌اش را پذیرفته و در حال حاضر نقش مهمی در زندگی او دارد: «افسردگی دو قطبی می‌تواند ژنتیکی باشد به همین دلیل اگر هم بخواهم تصمیم بگیرم زمانی فرزندی داشته باشم، باید مصرف داروهایم را قطع کنم و برای گرفتن چنین تصمیمی بیشتر فکر کنم و با همسرم به جمع‌بندی برسیم. چون بالا و پایین‌شدن خلق و خوی یک آدم می‌تواند آزاردهنده باشد. من هم سعی می‌کنم خودم را کنترل کنم چون می‌دانم که رفتارم می‌تواند طرف مقابلم را آزار دهد. حتی بارها با پدرم درباره این بیماری صحبت کرده‌ام اما او نمی‌خواهد بعضی مشکلات یک بیمار را بپذیرد بنابراین باید من این موضوع را بپذیرم که پدرم و بسیاری از افراد نمی‌خواهند برخی از مشکلات من را درک کنند. بنابراین سعی می‌کنم هیچ توقعی از جامعه نداشته باشم چون جامعه، افراد سالم را هم ‌نمی‌تواند درک کند، چه برسد به من.»

لیلی معتقد است: «مشکل اصلی این است که خیلی وقت‌ها اصلا نمی‌توانی برای زندگی‌ات برنامه‌ریزی کنی. شرایط هم مدام در حال تغییر است و این موضوع  تاثیر مستقیمی روی خلق و خوی افراد عادی یک جامعه دارد، چه برسد به یک افسرده دوقطبی. من در حال مقابله با بیماری‌ام هستم و سعی می‌کنم سر کار بروم تا بتوانم پولی پس‌انداز کنم اما هر چه برنامه‌ریزی می‌کنم به نتیجه‌ای که می‌خواهم نمی‌رسم.»

 

افزودن نظر جدید