- کد مطلب : 15526 |
- تاریخ انتشار : 16 مهر, 1396 - 08:02 |
- ارسال با پست الکترونیکی
فاطمه معتمدآریا: براي «ابتذال» مرز قائلم، نه براي «تفكر»
بازی شما در فیلم «پريناز» كه بعد از حدود هفت سال بالاخره با اعمال اصلاحات از محاق توقيف درآمد، دیدنی و درعینحال قابل بحث است. دوست دارم سر از راز فوت كوزهگري شما دربیاورم. با اینکه تاکنون نقشهاي متنوعي بازي كردهايد، ولی هیچکدام تکراری به نظر نمیرسند و اگر دقیقتر به آن نقشها بنگریم، شاید مایههای تکرارشونده درآنها بیابیم، اما شما در ارائه آن نقشها، تفاوتها را عمیقتر جلوه دادهاید. چگونه از میان اينهمه فرصت برای انتخاب نقش و فيلمنامههايي كه به شما پيشنهاد ميشود، نقشی را انتخاب میکنید كه دستآخر گیرا و متفاوت میشود. چرا در انتخابهایتان كمتر دچار اشتباه ميشويد؟
از زمانی که کارم را شروع کردهام یکی از مهمترین معیارهایم برای انتخاب بهعنوان بازیگر، گریز از تکرار و تقلید بود و این را در دوران نوجوانی و در جايی آموزش ديدم که باید در کمترین زمان، بهترین انتخاب را میکردیم... .
فضای تعلیم و تربیت شما کجا بود؟
كانون پرورش فكري کودکان و نوجوانان.
در دورهای که مرحوم فیروز شیروانلو، ریاست کانون را عهدهدار بودند؟
بله. در کانون انتخاب نقش و متفاوتبودن را یاد گرفتم و همینطور اجراهای متفاوت از یک نقش را آموزش دیدم و این آموزشها در سینما به من بسیار كمك کردند.
البته حتي بازيگران بزرگ هم گاهي دچار اين اشتباه ميشوند كه مثلا در دو، سه نقش به ورطه تکرار بیفتند. درواقع انتخاب، شرط مهمی محسوب میشود. با این نگاه آیا افسار ذهن به دست خودتان است؟
دقيقا. بازيگري وسوسهبرانگيز است و دامهای مختلفي دارد تا شما را ببلعد. يكي پول است و ديگري پيشنهادهاي زیاد كه باعث میشود به شما حس خوبی بدهد که مطرح هستید، ولی مقاومت در برابر همه اینها و انتخاب درست فیلمنامه و نقشی که دوست داشته باشید، میتواند جلوي تکرار را بگیرد. اخيرا بازی در سریال «گرگوميش» به من پيشنهاد شد كه شرایط خوبی داشت؛ مثل کارگردانی آقای اسعدیان که از دوستان نزدیک و قدیمی هستیم. از نظر مالی هم خوب بود، ولی فكر كردم شايد لازم است بعد از چند سال دوری! با يك نقش متفاوت به تلويزيون برگردم؛ یک کار پرجنبوجوشتر یا یک کمدی... .
مثل سریال آشپزباشي؟
مثل چند سریالی که بازی کردم.
نظیر سریال «زير تيغ» كه به نظرم خیلی خوب بود، اما بااینحال شاید حالاحالاها پیشنهاد خوبی در تلویزیون نداشته باشید. آنوقت با دغدغههای مالی چگونه کنار میآیید؟
دغدغهای براي پولدرآوردن و كاركردن ندارم، چون به آنچه دارم قانعم و هيچ زيادهخواهياي براي چيزي ندارم. مورد ديگر اينكه بهواسطه صرف «بودن» حاضر نيستم كار كنم. ميخواهم كاري كنم كه بهواسطه آن باشم، نهاينكه كاري كنم كه فقط باشم.
البته درباره عدم حضور شما در سریال «گرگومیش» شايعاتي وجود داشت كه تصویر و حضور شما در تلویزیون ممنوع است.
خير، اصلا اينطور نيست. مديران مسئول پروژه و تلویزیون هم به تفصیل دراینباره صحبت کردهاند.
هرچند افتخار بزرگي براي تلويزيون محسوب میشود اگر در پروژهای در تلویزیون همكاري داشته باشید. نظرتان چیست؟
اين افتخار متقابل است. به نظرم براي بازيگران هم مهمترين و بهترين جايي كه ميتوانند كارشان را با مردم تقسيم كنند تلويزيون است.
با اينكه پنج سال در حق شما كممهري شد، برایم جالب است که بدون هرگونه کینه و عداوت به اين موضوع نگاه ميكنيد. چرا؟
ترجيح ميدهم کینه نداشته باشم تا در آرامش زندگی کنم. تلويزيون یک رسانه عمومی است. ممكن است با برخی سیاستها و برنامههای این یا آن مدیر مشکل داشته باشم، ولی آدمها ميآيند و ميروند. مهم حفظ جایگاه و اعتبار این رسانه است که بهشدت لطمه خورده.
با اين نگاه كه ذهنتان را عادت دادهايد كه به سراغ اشتباه نرود، پس چرا وقتي در كنفرانس مطبوعاتي به نقش «پريناز» اشاره کردید، گفتيد ديگر حاضر نيستم چنين نقشي را بازي كنم! خيلي متوجه دليل گفتهتان نشدم. منظورتان چه بود؟
شايد منظورم اين بود كه ديگر اين نقش را تكرار نميكنم يا اگر چنين نقشهایی به من پیشنهاد شود ديگر بازي نميكنم.
به این دليل كه در ورطه تكرار نيفتيد؟
اصلا آن مصاحبه را به خاطر ندارم، ولی حتما منظورم تكرارنكردن نقش بوده. همین!
به نظرم نقش شما در «پريناز» نقشي پرچالش بود كه چنين چيزي را در سينماي ايران تجربه نکردهایم. درعینحال همین که قبلا در سينماي ايران تجربه نشده، سوءتفاهمبرانگيز هم شد! مثلا ميگفتند يكي از دلايلي كه اين فيلم توقيف شد، گريم ظاهري شما بود و شکل و ظاهر نقش به انواع و اقسام تحلیلها دامن میزد. حالا كه فيلم بعد از هفت سال با سانسور اكران شده، به نظر شما این نقش آنقدر ارزش داشت كه هفت سال صبر كنيد؟ بههرحال كار بازيگر بايد ديده شود. آيا اين ارزش را داشت كه تاوانش را پس بدهيد؟ كمااينكه فیلم در دوران سخت و پرتنش جامعه معاصر ایران ساخته شد.
من هيچوقت به توقيف فيلمها فكر نميكنم، چون حقيقتا مرحلهاي است كه خيلي به من مربوط نميشود! آن عکس گریم هم فقط یک تست بود و ربطی به گریم در فیلم نداشت. من كارم را انجام دادهام و تمام شده و فقط دلم ميخواهد در معرض ديد قرار بگيرد و با مخاطب خودش ارتباط برقرار كند، اما بيشترين چيزي كه عذابم ميدهد، این است كه چرا فيلمي را كه هفت سال قبل كار كردهام، كسي در زمان خودش نديده! البته من نميگويم چيزي را منع نكنند، ولی نمیدانم و دقیقا نفهمیدم علت جلوگیری از نمایش فیلم چه بود!
یعنی با حدود و ثغور مشکلی ندارید؟
خیر مشکلی ندارم، ولی اين حدومرز را فقط براي «ابتذال» قائلم، نه براي «تفكر». «تفكر» چيزي نيست که بخواهيد برايش حدومرز قائل شويد. اصلا فرهنگ و هنر جای تفکر و اندیشه است و اگر قرار باشد محدودیتی باشد، باید شامل بیخردی و استفاده سطحی از هنر باشد که متأسفانه و در بسیاری از موارد این ممیزیها متوجه هنر متفکر و خلاق بوده است؛ بهطورمثال، ناپدیدشدن یا حذف مجسمههاي بزرگان تاريخ و ادبيات و فرهنگ اين مملكت و سبزشدن تندیسهایي مثل کودک درازکش کنار بزرگراه که (البته چندوقتی هم نشسته بود!!) یکی از نشانههای رشد ابتذال و حذف تفکر است.
منظورتان ١٠، ١١ مجسمهای است که در سال ١٣٨٩ در دوره ریاست آقای قالیباف در شهرداری تهران ناپدید شدند؟
هیچوقت هم پیدا نشدند. در شهرهای دیگر هم این اتفاق رخ داد؛ اين يعني تخريب و ازبينبردن تفكر ريشهدار فرهنگي. همين كار را در سينما انجام دادند. به نظرم وقتي نگاه يك فيلمساز را محدود يا قطع ميكنند، مثل ازبينبردن مجسمههاست. به اندازه مجسمهسازي كه كار هنرياش در ايران ناپديد ميشود رنج ميبرم، چون احساس ميكنم كار من هم دزديده شده و من را اذيت ميكند. حال اگر بعد از هفت سال «پريناز» ديده ميشود خنثی میشوم.
چه غمانگیز! واقعا شور و هیجانی ندارید؟
نه! ديگر آن شور و هیجانی را که هفت سال قبل؛ زمانی که فیلم را بازی میکردم و در من وجود داشت ندارم.
خداوند هم براي هر چيز زمان و اندازهاي تعيين كرده و وقتي از حدش بگذرد به نظر میرسد خالی از مفهوم میشود، اما این نکته خیلی در مسائل هنری ازسوي مسئولان فرهنگی- هنری لحاظ نمیشود! تحلیلتان دراینباره چیست؟
براي كار هنري زمان قائل نيستم. خيلي از فيلمها در ايران تاريخ سينما هستند كه هروقت ببينيد لذت ميبريد، اما براي كاري كه انجام ميشود زمان قائل هستم؛ يعني فكر ميكنم اگر قرار است كاري را كه هفت سال قبل كار كردهام امروز نشان دهند، یعنی ماندن هفت سال خستگی در روح و جان! ضمن اینکه هر چيزي در زمان و جاي خودش تأثيرگذار است و درعینحال الان «پريناز» جاي فيلم ديگري را اشغال ميكند كه زمان نمايش آن امروز است و هفت سال قبل جاي خالي «پریناز» را فيلم ديگري اشغال كرده بود.
در صحبتهاي اوليه اشاره كرديد كه براي هيچ چيزي حدومرز قائل نيستم، جز ابتذال. از نظر شما مرز ابتذال کجاست و چيست؟ چگونه این مرز را تشخیص میدهید؟
ابتذال نشانههای فراوان و معینی دارد. مثال ملموس و دمدستی، لحن و بیان برخی از گویندگان رادیو و تلویزیون است که مرز بین لطافت شوخي را با لودگی یا صمیميت را با توهین و لمپنیسم مخدوش میکنند یا پوشیدهتر و رنگولعابدارترش در بعضی شعارهای مثلا آموزنده در سطح شهر و روی تابلوهای تبلیغاتی وجود دارد.
درست است و حتی گاهی از آن بوی تحقیر مخاطب استشمام میشود!
بله. وقتي مخاطب خود را تحقير ميكني، بخش زيادي از ابتذال را با خودت يدك ميكشي. مورد ديگر اينكه مخاطب خود را با مسائل سطحي سرگرم كني و دانش نداشته خود را بر سر مخاطب بریزی. وقتي ميگوييم ابتذال یعنی حباب؛ خالی و شکننده؛ اين حباب بهسادگي ميتركد و اثري از خودش باقي نميگذارد. برخی از اتفاقات فرهنگی امروز حبابگونه هستند؛ بزرگ و پوچ!
در مورد شخصيت فرخنده كه در «پريناز» بازي كرديد، درست است که گرفتار بیماری «وسواس» است، اما آنچه وسواسش را عميقتر كرده يا حتی تأثير متقابل روی رفتارش گذاشته، سطحينگري او و تصور غلطش از دینداری است. حال اینکه چنين افرادي را در جامعه كم نداريم. اصلا در ابتدا در مواجهه با اين نقش، چه تحليل و تصوري داشتيد؟
در فیلمنامه این شخصيت كمي فرازونشيب داشت. با آقاي بهراميان هم صحبت كرديم و حاصل گفتوگوهايمان و اصل فیلمنامهای كه وجود داشت چيزي شد كه تا حدودی در فیلم فعلی «پريناز» ميبينيد؛ يعني بيتوجه و يكبُعدي جلو نرفتيم. وجهي كه براي من خيلي اهميت داشت، وجه انساني اين فرد بود. در اين فيلم نقش زني را دارم كه وسواس وحشتناكي دارد و به تنهايي خو گرفته و حاضر نيست كسي را به خلوتش راه دهد، ولی ما كمكم برایش دل میسوزانیم و احساس ميكنيم زني تنهاست كه به محبت احتياج داشته که ورود پريناز به زندگیاش احساساتي را در او به وجود میآورد.
يا اينکه احساسات پنهاننگهداشتهاش را زنده کرد!
در هر دو صورت حس جديدي در اين فرد به وجود میآورد كه در فيلم فعلي کمتر میبینیم! براي من خیلی اهميت داشت كه این تغییر در دو وجه ظاهري و رفتاری شخصیتِ فرخنده ديده شود.
در ابتداي فيلم صحنهاي است كه به نظر ميرسد مادر «پريناز» را به جرم زنا وادار به خودكشي ميكنند. درواقع بهعنوان بچه حرامزاده به او نگاه ميشود كه دیگر به وسواس ربطي ندارد، اما در ادامه اين نکته کمرنگ ميشود، بدون اينكه بتوانیم دلايل درست و منطقي آن را در فيلم ببينيم. طبیعتا وقتي شخصيتي از مرحله الف به ب ميرسد، بايد دلایل تغییر شخصيت در فیلم به شکل هنرمندانهای ترسیم شود. آیا در اين مورد با کارگردان تبادلنظر کردید؟ بههرشکل بخشي از رفتارهای ضدونقیض فرخنده نسبت به پریناز قطعا مربوط به اعتقادات اوست که الان وسواس، آن را تشدید میکند.
واقعيت اين شخصيت همینی است كه ميبينيد. بخشی از رفتارهايش از اعتقادات سطحي و عاميگرياش ميآيد و بخشي به دلیل وسواس است. آنچه از فيلم متوجه شدهايد كاملا درست است، ولی آنچه ميبينيد كامل نيست.
یعنی نتیجه سانسور بوده؟
به نظرم حجم سانسور آنقدر زياد نبوده كه نکته كليدی داستان حذف شود، ولی در معرفی شخصیت و سیر این تغییر و دگرگونی بیتأثیر نبوده...، بااینحال داستان فیلم حفظ شده و مردم ارتباط خوبی با آن برقرار میکنند، چون این فيلم نه عبوس است و نه كريه؛ وجوهي از ناهنجاری در آدمهاي مختلف را نشان ميدهد، ولی براي نشاندادن این وجوه از شيوههای آزاردهنده استفاده نشده كه به نظرم خيلي قشنگ است.
مورد ديگر خرافاتي است كه پيرامون رفتار و خلقیات این شخصيت وجود دارد و معمولا اطرافیان فرخنده به خرافهگرايي بیشتر دامن میزنند، اما چطور ميشود اين فرد در نهايت خودش به خرافه پشتپا ميزند؟ اتفاقا در آخر فيلم كه ميگويد «باید حلاليت بطلبيم» ياد فيلم «سايههاي بلند باد» فرمانآرا افتادم كه مردم مترسكي را ميسازند تا كلاغها را دور كند، ولی دستآخر خود مترسك وبال گردنشان ميشود و تبديل به موجودي ميشود که از او تبعیت میکنند. حالا دلیل طغیان فرخنده چیست؟
در اين فيلم وقتي پریناز وارد میشود، اغلب افراد با باورهای خرافی حل مشکلاتشان را در وجود این دختربچه میبینند. در صورتي كه پریناز در بهوجودآمدن این نگاه كاملا بيتقصير است و خودش پر از مشكل و درگیری است. عمه پريناز علیه این شرایط طغیان میکند؛ شرایطی که نه خودش و نه پریناز در بهوجودآمدن آن دخالتی نداشتهاند.
به عبارتي اين موقعيت در شكلگيري شخصیت امثال عمه پريناز تأثير داشته؛ شخصیتهایی که طناز طباطبايي يا مائده طهماسبي بازی میکنند، در جامعه فقط ظواهر را ميبينند، اما اين جامعه چرا ايزوله است؟ چرا داستان فقط در يك لوكيشن محدود اتفاق ميافتد؟ آیا دلیل خاصي دارد؟ ظاهرا در این جغرافیا، شهر مدرن انگار جایی ندارد!
زماني كه ما در زير پل مديريت کار میکردیم، اطرافش ساختوساز زیادی نشده بود. فضای بازی بود با تعدادی خانه در اطراف.
ولي جغرافیای فیلم نشان ميدهد كه اين فرهنگ در متن شهر نيست و به حاشيه شهر مربوط میشود.
آقاي بهراميان بايد به اين سؤال جواب دهد تا من. نميتوانم بگويم که بايد زندگي شهري مدرن را نشان دهد يا زندگي حاشيهنشين را، ولی در هر صورت این قصه در بخشی از جامعه اتفاق میافتد که از نظر اقتصادی مرفه نیستند.
بههرحال این نکته مهم است، چون در بسیاری از اوقات پیشرفت علم، مانعی برای خرافات محسوب میشود!
خيلي با اين گفته موافق نيستم. در بطن جوامع مدرن خرافه در اشکال متفاوت مدرن و سنتی نیز وجود دارد. در همین دنیای مدرن و در موارد متعدد عدهای تحتتأثیر اندیشههای خرافی دستهجمعی خودكشي ميكنند یا خرافههایی که در ورزش فوتبال در قلب اروپا وجود دارد! فکر نمیکنم میزان پیشرفت علمی در یک جامعه لزوما رابطه قطعی با خرافات داشته باشد، ضمن اینکه برجنشینی نشانه پیشرفت علمی نیست. رفتارهای هر شخصی او را تعریف میکند، نهفقط اعتقادات او.
تحليل خودتان از بازي در اين فيلم چيست؟ چقدر به آنچه ميخواستيد رسيديد؟
باوجود ظاهر خشنی كه در فرخنده ميبينيم، براي من شخصيت جالب و پر از چالشی بود. اصلا در اين فكر نبودم كه بخواهم به كسي درس بدهم يا كسي را اصلاح كنم يا معضل اجتماعي را نشان دهم. همين كه شخصيتی متفاوت است، برايم جذاب بود. نميتوانم بگويم صددرصد چيزي است كه در ذهنم بوده، اما از آنچه ميبينم ناراضی نیستم.
مردم درباره بازي شما چه اظهارنظري دارند؟
روزي كه در نمايش فيلم با مردم بوديم، همان زمان عكسالعمل مردم را ديدم كه برايشان جالب بود.
در اين سالها براي خودتان اين سؤال پيش آمده چرا در هرجا که حضور دارید؛ چه در جايگاه بازيگر موفق كه قابل احترام است و چه در فعاليتهاي اجتماعياي كه انجام ميدهيد، اغلب حساسيتهایی روي شما ايجاد ميشود؟ تابهحال از خودتان پرسيدهايد چرا بايد درعينحال كه خدمات بزرگي به سينمای ایران کردهاید، همواره مورد هجوم واقع شوید؟
من خودم هستم، با نگاه خودم به جهان هستي و به حرفهام كه در اين جهان از همهچيز برايم مهمتر است. در نتيجه اگر هم كاري كردهام براي خودم بوده تا در محيط بهتري زندگي كنیم...، نميخواهم شبيه كسي باشم و حاضر هم نیستم که به هر دلیل خودم را شبيه كسي كنم و يك روز براي كسي دست بزنم و روز دیگر بر كسي درود بفرستم يا فرم لباس و بالا و پايین روسریام را بنا به درخواستهاي مختلف تغيير دهم...، هرچند هر انسانی تغيير ميكند، اما تغييراتم براي خودم و به تشخیص خودم بوده، نه بهواسطه درخواستهايي كه از من شده.
درواقع از درون خود تبعیت میکنید، نهاينكه چيزي بر شما تحميل شده باشد تا از خود ويترين بسازيد.
نه از كسي بهره ميبرم و نه اجازه ميدهم كسي از من بهره ببرد. براي خودم و ديگران حريم قائلم. من در محيطي كار ميكنم كه بايد مسائلي در آن رعايت شود و از آن بهبعد اجازه نميدهم كسي به حريمم تجاوز كند و خودم هم حاضر نيستم حريم كسي را بشكنم يا اينكه ضد قانون رفتار كنم.
شايد به اين دلیل كه تأثيرگذار هستيد؟
نميدانم تأثيرگذار هستم يا نه.
در فيلم «خواب زمستانی» سيامك شايقي نقش يك فرد معلول را بازي ميكنيد. احساسم از بازی شما این بود که اصولا چیزی به نام استخوان در بدنتان وجود ندارد. منظورم درجه بالای انعطافپذیری شماست. چگونه به این نوع تسلط بر بدن و فیزیک خود رسیدهاید؟
در فیلم «گیلانه» هم سعی کردم از نظر فیزیکی خودم را به شخصیت مادری که بار سنگین نگهداری از فرزند جانبازش را به دوش میکشد نزدیک کنم. در فیلمهای دیگر هم این تلاش را کردهام که از نظر فیزیکی به شخصیتی که بازی میکنم نزدیک شوم. آمادگی فیزیکی بخش مهمی از بازیگری است.
عکسی از شما در جشنواره كن در كنار اصغر فرهادي و كمال تبريزي مقابل صندوق رأی دوازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری منتشر شد. برخیها واکنش نشان میدهند و از این بابت چندان خوشحال نمیشوند. به نظر شما دلیل آن چیست؟
خودشان حالشان بد است. اگر اعتقاد به رأيدادن نداشتم محال بود كسي بتواند من را به اين كار مجبور كند. فکر میکنم رأیدادن حق من است و باید از این حقم استفاده کنم.
دوست دارید کدام فیلم از محاق توقیف درآید؟
فیلم «صد سال به اين سالها» و بقیهشان!!
يكي از معایب سانسور اين است كه فيلم در زمان خودش اکران نشود، دیگر از حيز انتفاع ميافتد؛ خاصیتش را از دست میدهد و بعد وقتی اجازه اکران به آن میدهند، آنی نیست که باید باشد!
«صد سال به اين سالها» اجازه نمايش و پروانه دارد و آن را در جشنواره فیلم فجر هم نمايش دادند، اما هنوز به اکران عمومی نرسیده!
آیا اخیرا نقشهای درخوری به شما پیشنهاد شده؟
با كمال تأسف باید بگویم بعضی روزها دوتا فیلمنامه ميخوانم و بهسختي آنها را به پايان میرسانم!
آیا نام و اعتبار فيلمساز جدا از فیلمنامه براي شما مهماند؟
نميتوانم بگويم بيتأثير است و درعینحال نميتوانم بگويم چون شخص خاصی فیلم ميسازد، هرچه پیشنهاد میدهد حتما كار ميكنم، اما اگر آقاي عياري به من فیلمنامه بدهد، چشمبسته برايشان كار ميكنم.
چرا؟
بالاخره هستند كساني كه انسان، آرزومند كاركردن با آنها باشد.
به نظر شما همچنان معضل سينماي ایران نبود فیلمنامه خوب است؟
فقط نه. مهمترين معضل ما اول ذهني است كه در سينما هرز رفته. وقتي ذهنيت ما در مورد سينما هرز شده باشد، سفتكردن پيچش كار سختي است و فرقي نميكند كه شما تهيهكننده هستيد يا بازيگر و كارگردان. نيمي از فیلمنامههايي كه ميخوانم به اعتقاد كارگردانانشان شاهكار ميشوند، اما وقتي ميخوانم ميبينم حتي غلط املايي دارند و اصول اوليه يك كار دراماتيك در آن رعایت نشده! وقتي كارگردان اينطور فكر ميكند، بازيگر و تهيهكنندهاي همراه با تفكر خودش پيدا ميكند.
خب ریشه این معضل به ساختار جامعه، نظام تعلیم و آموزش مربوط میشود؟
متأسفانه جريان جاري امروز سينماي ما از اخلاقیات و روابط قبل خود فاصله گرفته است که تأثیر آن را در محتوا و حتی ظاهر و اسم فیلمها هم میتوانیم ببینیم. اعتبار و جایگاه مهم سینمای ما در جهان با فرش قرمز، ستاره و منيجر و آژانس و... به وجود نیامده است و گردش سرمایهاش هم آنقدر نیست كه بخواهيم برايش تشريفاتي بگذاريم. بهتر است شكوه و جلال و چرخش سرمايه را رها کنیم و به همان سينماي فرهنگي ارزشمند و انسانيمان برگردیم.
با اين وضعيت هنوز نقشی براي بازي انتخاب نكردهايد؟
يك فیلمنامه خواندهام و احتمالا در ماههاي آبان و آذر درگير كار خواهم بود.
در هيئتمديره خانه سينما با چه انگيزهاي حضور پيدا كرديد و با بیشترین تعداد آرا در مجمع عمومی وارد هيئتمدیره شدید؟ البته قبلا هم در کارهای صنفی فعالیتهای مثمرثمر داشتهاید.
البته قرار گذاشتهايم در مورد «خانه سينما» به شکل فردي صحبت نكنيم، اما شخصا فكر ميكردم «خانه سينما» صرفا و دقيقا مثل هر صنف ديگري خارج از نگاه فرهنگي بايد كار صنفياش را انجام دهد. كار صنفي يعني حفظ منافع و حقوق حرفهاي اعضای خانه و مهم نیست چه كسي باشد و از نظر حرفهاي چه اندازهاي دارد. همين كه تو عضو يك صنف باشي، بايد حقوق صنفيات رعايت شود و مهمترينش پاسداري از حرفه و امنيت شغلي است و این بیشترین دلیل و انگيزهام برای قبول پیشنهاد و اصرار دوستان برای بازگشت به «خانه سينما» و هیئتمدیره بود.
افزودن نظر جدید