- کد مطلب : 11196 |
- تاریخ انتشار : 22 تیر, 1395 - 13:45 |
- ارسال با پست الکترونیکی
بیاعتباری گذرنامه ایرانی!
به گزارش امیدنامه به نقل از فرارو، دو هفته بعد که رفتم و پاسپورتم را گرفتم، با مهر مشکی روی آن «رد شد» زده بودند. هم من شگفتزده شدم هم دوست بلغارم شرمنده؛ آنچنانکه دیگر رویش نشد همراهم به ایران بیاید و اصرار مرا هم با بهانههای بیهوده پاسخ گفت.
آن موقع با خودم اندیشیدم بلغارستان، یکی از شرقیترین کشورهای اروپایی با جمعیت هشت میلیونی و اقتصادی که هنوز عمدتاً بر پایه کشاورزی، آن هم نه مکانیزه، بلکه سنتی میچرخد، مرا بهعنوان یک دانشجوی ایرانی دکترا که به بلغارستان دعوت شدهام نمیپذیرد؛ آن وقت چه انتظاری است از کشورهای توسعهیافتهتری چون انگلیس و آلمان و فرانسه و...؟ آنجا بود که با این توجیه که کشورهای غربی در پی خوار شمردن ما هستند، با خودم تصمیم گرفتم عطای سفر به کشورهای غربی را به لقایش بخشیده و بر کشورهای شرقی متمرکز شوم (که به نوعی حوزه مطالعاتیام نیز هست).
چند ماه پیش در یک دوره انسانشناسی و فرهنگ مغولی که از سوی دولت مغولستان برگزار شده بود و برای دو هفته همه هزینههای پذیرفتهشدگان را میپرداخت، ثبتنام کردم. پذیرفته شدم و دعوتنامه به دستم رسید. اما از میان سی نفر پذیرفتهشده، فقط منِ ایرانی بودم که برای دریافت ویزا فرمهای گوناگون را باید پر میکردم. چون تنها هزینه رفت و برگشت به عهده خودم بود، تصمیم گرفتم از راه کشورهای آسیای میانه به منطقه ترکستان چین رفته و از آنجا به مغولستان بروم.
در این راه دو تن از استادان جامعهشناسی و انسانشناسی دانشگاه تهران هم قرار شد همسفرم شوند. اما برخلاف سفر پیشینام به آسیای میانه، این بار شرایط سفر به این کشورها برای ایرانیان بسیار دشوارتر شده بود. رزرو هتل، آن هم هتلهایی که مورد تأیید سفارتخانه این کشورها باشد یکی از گزینههای جدید بود. تازه برای کشوری مانند ترکمنستان شما باید مشخص کنید دقیقاً به کدام شهرها سفر میکنید و اگر در بیرون از شهرها پلیس با شما روبرو میشد، برخورد قانونی صورت میگرفت (احتمالاً همانند بسیاری از ایرانیان دیگر باید سر از زندانهای طویلالمدت ترکمنستان در میآوردیم).
در این میان حکایت چین هم جالب بود. این متحد استراتژیک و اقتصادی ایران، به تازگی برای سفر اتباع ایرانی به آن کشور، گواهینامه رسمی از بانک، مبنی بر تمکن مالی با موجودی حساب دوازده میلیون تومان میخواهد. حقیقتاً هر سه نفرمان خیلی سرخورده شدیم از این رفتارهای تحقیرآمیز. گویا خیلی از کشورها به تازگی این شرایط را برای گردشگران ایرانی تعیین کردهاند. حتی کشوری مانند تایلند! این بود که هر سهمان فعلا از خیر سفر گذشتیم؛ شاید تا روزی که بتوانیم با این رفتارهای تحقیرآمیز کنار بیاییم.
تحقیر ایرانیان برای دریافت ویزا را میتوان از راههای دیگری نیز شناخت. صفهای دراز جلوی سفارتخانهها که از شب قبل منتظر میایستند؛ واسطههایی که گاه با دریافت چندین میلیون تومان برای شما نوبت سفارتخانه میگیرند؛ سفارتخانههای کشورهای شناختهشده یا ناشناسی که یکی پس از دیگری تعطیل میشوند و شما برای دریافت ویزایشان باید به کشور سوم بروید؛ و... برخی از این موارد است.
این برخوردهای تحقیرآمیز تنها محدود به شهروندان عادی نمیشود. حتی سیاستمدارانمان نیز در موارد بسیاری با این برخوردها روبرو میشوند. عدم صدور ویزا برای احلاس جهانی در امریکا و یا حتی عدم و نهایتاً دیرکرد صدور ویزا برای هیئت ایرانیای که میخواست برای مذاکره درباره حج به عربستان برود از این دست است. انصافاً بسیاری از ایرانیان هنگامی که شنیدند بالاخره حجاج ایرانی را امسال به عربستان راه نمیدهند، خوشحال شدند که بیش از این شاهد رفتارهای توهینآمیز عربستانیها نیستیم.
پرسش اینجاست که به راستی چه شده که این رفتارهای تحقیرآمیز دارد روز به روز بیشتر میشود؟ کشورهای برادر اسلامی از یکسو، و همپیمانان استراتژیک از سوی دیگر دارند روز به روز بر محدودیتهایشان بر گذرنامههای ایرانی میافزایند.
شگفتآور اینکه گویا این محدودیتها تنها «نزد ایرانیان است و بس»! یکی از هماتاقیهایم اهل بنگلادش است. در این دو سه سال اخیر اخباری که از بنگلادش به بیرون درز میکند عموماً بمبگذاری، بریدن سر روزنامهنگاران، سکولارها، پیروان یا رهبران ادبان دیگر و... است. اما با این وجود اعتبار گذرنامه هماتاقیام خیلی بیشتر از اعتبار گذرنامه منِ ایرانی است. او به بسیاری از کشورهای اروپای غربی و امریکای شمالی سفر کرده و من حتی از رفتن به کشورهای اروپای شرقی و آسیایی هم درماندهام. دوستان دانشگاهی ایرانی بسیاری دارم که برای رفتن به همایشهای علمیای که مقالاتشان پذیرفته شده، یا با دردسرهای بسیار روبرو بودند و یا آنکه نهایتاً ویزا برایشان صادر نشده است.
اینها با اصطلاح دهان پر کن «ایرانی سربلند» ناهمخوان است. یک جای کار میلنگد (و ایکاش تنها یک جای کار بلنگد). سربلندی بالاخره باید در یک جایی خودش را نشان بدهد. آن یکجا دقیقاً کجاست؟ هزار و یک پرسشی که در هنگام مصاحبه در سفارتخانههای خارجی از ایرانیان میپرسند و بیشتر به بازجویی میماند؟ یا اثر انگشت و حتی اثر چشم گرفتن از ایرانیان در فرودگاههای کشورهایی که گاهی عمرشان کمتر از نیمسده است؟ یا هر چند سال یکبار، قتل عام صدها زائر ایرانی توسط عربستان و بعد هم گردنکشی این کشور برایمان (و هنوز خونشان خشک نشده، ما راه میافتیم میرویم تا برای فرستادن حاجیان جدید، به تفاهم برسیم)؟ یا تعرض جنسی به نوجوانانمان در فرودگاههای این کشور (که نهایتاً هم کسی نفهمید نتیجه این پرونده و ماجرا چه شد)؟ یا دهها مورد مشابه دیگر؟
شهروندان کشورهای غیرسربلند وقتی میخواهند به کشوری دیگر بروند، گذرنامهشان را میگذارند توی جیب و راه میافتند. توی فرودگاه یا سر مرز مهر ورود به گذرنامهشان میزنند و وارد آن کشور میشوند (بگذریم از اتحادیه اروپا که کارت شناساییشان را سر مرز نشان میدهند و تمام!). اما در ایران برای گرفتن ویزای حتی یک کشور برادر مسلمان و جهان سومی هم باید یک ماه پاشنه کفشها را بالا کشید و از کار و زندگی زد. حالا اگر ساکن شهرستان باشید که مصیبت دو چندان است.
این شیوه رفتار کشورهای دیگر در میزان تعلق خاطر به میهن هم اثرگذار است. چندی پیش با یکی از دوستان قومگرا بحث میکردم. در لابلای سخنش میگفت: «ببین فلانی! من اگر سنگ فلان کشور را به سینه میزنم برای این است که اگر ما هم شهروندش بشویم، با گذرنامهاش آزادانهتر و بیدردسرتر میتوانیم به کشورهای دیگر برویم».
واقعیت تلخی بود که از زبانش بیرون میآمد. اگر دیپلماسی خارجی ما که منجر به چنین رفتارهایی از سوی دیگر کشورها میشود را تغییر ندهیم، دور از ذهن نیست که فرار مغزها و درخواست پناهندگی از دیگر کشورها (حتی با عناوین و دلایل دروغین و عجیب و غریب) و قومگرایی افسارگسیخته و... روز به روز بیشتر شود که معنایی به جز فرار از مفهوم «ایرانی سربلند» ندارد.
افزودن نظر جدید