اردشیر رستمی: حبیب رضایی واسطه بازی‌ام در سریال تلویزیونی «شهریار» شد

خبرآنلاين نوشت:اردشیر رستمی می‌گوید نگاهی که به شهریار داشته ویژه بوده و به نظر خودش تجربیات زیسته مشترکی هم با این شاعر به نام آذری زبان داشته است، او نیز همچون شهریار در کودکی و نوجوانی به تهران آمده است.

 اردشیر رستمی سال 86 با بازی در سریال «شهریار» به عنوان بازیگر شناخته شد و در نقش جوانی این شاعر جلوی دوربین کمال تبریزی رفت. همه آنهایی که از نزدیک با رستمی آشنایی دارند روحیات خاص و احساساتی او را می‌شناسند، او می‌گوید این نقش را هم با همه احساسش بازی کرده است.

به مناسبت روز شعر و ادب فارسی و بزرگداشت استاد شهریار که در تقویم در روز ۲۷ شهریور ثبت شده است خاطرات بازیگری اردشیر رستمی هنرمند عرصه تجسمی که بعدها پایش به بازیگری هم باز شد مرور کردیم.

زمانی که در سریال «شهریار» بازی می‌کردید خودتان چه حس و حالی داشتید و قرار گرفتن در آن فضا برای اولین بار تا چه اندازه برایتان جذاب بود؟
دوره خیلی خاصی بود و برای من در یک ناآگاهی کامل بود. من اصلا اینکاره نبودم و تا قبل از آن هم اصلا چنین تجربیاتی را نداشتم. به احترام استاد شهریار و خود کمال تبریزی بازی در این کار را پذیرفتم و با تمام کاستی‌ها و سختی‌هایش هم به نظرم نتیجه‌‌اش بد نشد و کار نسبتا قابل قبولی از آب درآمد.

به نظرم چون خودتان هم فرد احساساتی هستید در این سریال هم با حس‌تان حضور پیدا کردید و جلوی دوربین رفتید. علاقه خودتان به استاد شهریار هم که در بازی در این سریال غیر قابل کتمان است. درباره این تجربیات هم برایمان توضیح دهید.
من از استاد شهریار روایتی داشتم که از کودکی همراهم بود. آن نگاه با نگاه آقای تبریزی قطعا یکی شده بود که توانست این اتفاق را رقم بزند. هر انسانی از هر پدیده‌ای در جهان روایت شخصی خودش را دارد. نگاه من به استاد شهریار نگاه ویژه‌ای بود که به زیست ایشان هم فکر می‌کنم نزدیک بود. چون زیست من هم تقریبا چنین مراحلی را سپری کرده بود. هردو از تبریز آمده بودیم، هر در کودکی و نوجوانی‌مان آمده بودیم، هر دو سختی و فقط کشیده بودیم. من توانسته بودم اسم کوچکی برای خودم به دست بیاورم و تقریبا می‌توانم بگویم این تجربیاتمان خیلی نزدیک به هم بود. می‌ماند نبوغ استاد شهریار که آن هم نیاز به درک داشت و من سعی کردم آنها را درک کنم.

در ایفای این نقش و پرداختن به ریزه‌کاری‌ها و جزئیاتش چقدر با کمال تبریزی تعامل یا چالش داشتید؟
هیچ اتفاق خاصی نیفتاد، ما قبل از ساخته شدن این کار سفر می‌کردیم، گپ می زدیم و به دیدگاه یکدیگر نزدیک شده بودیم. شناخت من از ایشان (استاد شهریار) شناخت زیادی بود، به حدی که خود فیلمنامه‌نویس آقای سجاده‌چی هم گفته بودند هرچه اردشیر گفت را بسازید. خودشان پذیرفته بودند که اینطور باشد.

واقعیت این است که من چون تجربه اولم بود واقعا خسته می‌شدم، اواخر سریال، کار به جایی رسیده بود که من روزی یکی دو ساعت از خستگی گریه می‌کردم. اینکه 50-60 سال زندگی یک آرتیست را شما بخواهی در طول یکسال بازی کنی و شما را به خودتان تبعید کنند خیلی مرحله سختی است.

در واقع علاقه شما به استاد شهریار از سال‌ها پیش و قبل از اینکه در این سریال بازی کنید شکل گرفته بود؟
بله، این علاقه بر می‌گردد به 10-11 سالگی من، آن زمان وقتی از تبریز به تهران آمدم، محله‌های تهران را شعرهای ایشان شناختم. با خودم می‌گفتم شما با من چه کار دارید؟ بعد که این سریال به من پیشنهاد شد به کمال تبریزی گفتم من از 10-11 سالگی فکر می‌کردم باید برای استاد شهریار کاری کنم، حالا می‌خواهم نقش‌شان را بازی کنم.

اردشیر رستمی در سریال شهریار

از انتخاب شدن‌تان برای این این نقش هم بگویید، واسطه‌ای در کار بود یا خود کمال تبریزی به سراغ‌تان آمد؟
حبیب رضایی از دوستان من بود و باعث‌اش هم او بود. چند قرار با هم گذاشتیم و درباره کار صحبت کردیم، اوائل من نمی‌پذیرفتم و بعد پیش خودم فکر کردم بازی کنم بد هم نمی‌شود. آنن موقع فکر کردم به خاطر ادبیات، هنر، شعر و استاد شهریار بهتر است که این کار انجام شود.

سیروس گرجستانی نقش میانسالی و پیری استاد شهریار را بازی کرد، با وجود شناختی که شما نسبت به این شاعر داشتید و حس و حالت‌تان به نقش نمی‌شد مثلا با گریم تمهیداتی اندیشید که خودتان نقش را ادامه دهید؟
چرا می شد اما واقعیت این است که من چون تجربه اولم بود واقعا خسته می‌شدم، اواخر سریال، کار به جایی رسیده بود که من روزی یکی دو ساعت از خستگی گریه می‌کردم. اینکه 50-60 سال زندگی یک آرتیست را شما بخواهی در طول یکسال بازی کنی و شما را به خودتان تبعید کنند خیلی مرحله سختی است. یک بازیگر حرفه‌ای می‌تواند از پس این شرایط و موقعیت بربیاید اما کسی مثل من نمی‌تواند. این را هم در نظر بگیرید که نقش، نقش سختی بود، نقشی که نمی‌توانستی در آن دروغ بگویی و باید با ایمانت در ایفایش جلو بروی. چنین نقشی انرژی زیادی از بازیگرش می‌برد. همان روزها به بچه‌ها می‌گفتم قرار نیست من بدوم یا حرکت محیرالعقولی انجام بدهم تا خسته شوم، من همینکه شهر را با احساس می‌خوانم خسته می‌شوم و انرژی‌‌ام کم می‌شود.

از آن روزها چه خاطره‌ای در ذهن‌تان مانده که روایت دوباره‌اش برایتان جذاب باشد؟
خاطره که خیلی زیاد است، اما اینکه همه گروه بالاخص آقای تبریزی و دستیارانشان من را تحمل می‌کردند در خاطرم مانده. من در برخی از سکانس‌ها یک دفعه زیر گریه می‌زدم، در حالیکه مثلا در آن سکانس نباید گریه می‌کردم اما گروه با من همراهی می‌کردند، کمال از من می‌پرسید چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفتم حسم اینطور می‌گوید و او می‌گفت پس همین را می‌رویم و این حس درست است. خیلی اوقات آنها خودشان را با احساسات من مطابقت می‌دادند و همین محبت‌هایشان در خاطرم مانده است. آنها کاملا من را درک می‌کردند، این احترامی که به من می‌گذاشتند بعدها من را بیشتر متوجه خوبی‌های دوستان کرد. آن گروه، گروه بسیار حرفه‌ای و باشعوری بودند و من هم خیلی برایشان احترام قائل هستم.

افزودن نظر جدید