- کد مطلب : 24697 |
- تاریخ انتشار : 19 شهریور, 1402 - 10:22 |
- ارسال با پست الکترونیکی
پیشنهاد متفاوت محمدرضا تاجیک به مسئولان / آیا قدرت عزم آن دارد تا برای نجات پوست خویش، پوست بیندازد؟
به گزارش امیدنامه ، در این یادداشت آمده است؛
زبان و فرهنگ چنین سیاستی، همواره با نوعی ناسزاگویی، گندهگویی، دشنامگویی، ارعاب، تهدید، زور و خشونت و تاریخ آن، با انبوهی از دگرسازی و حذف و طرد عجین بوده است.
یک
در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده است
شاد چنین میشنگید، میخوانید
... خوشا، دیگر خوشا حال شما، اما
سپهر پیر بدعهدست و بیمهرست، میدانید؟ (اخوانثالث)
هابرماس میگوید: هویت زمانی که در بحران است مساله میشود. به تاثیر از این گفته هابرماس، میخواهم بگویم «راه برونرفت» از بحران نیز، زمانی که در بحران است به مساله و دلمشغولی تبدیل میشود.
در جامعه امروز ما، بسیاری از آن تدبیرگران منزلی که همواره بر آن بودهاند که آفاق تدبیر را گردیدهاند بسیار، خود را ناتوان و عاجز از آن میبینند که اصحاب تصمیم و تدبیر برای برونرفت از شرایط بحرانی کنونی، کدامین راه باید گیرند پیش. به بیان دیگر، شرایط کنونی شرایط فقدان تصمیم و تدبیر است. در این شرایط، میخواهم به طرح این پرسش خطر کنم که «آیا رام و متواضع کردن روح سرکش و وحشی سیاست و قدرت در ایران امروز، همان راه برونرفت از بحران تدبیر نیست؟ اکو، از ما میخواهد، بیش و پیش از هر چیز، متواضع باشیم، چون وقتی همه گفتنیها گفته و شدنیها شده باشند، سرجمع چیز خاصی نمیشویم. اگر به نظرمان بیش از پیشینیانمان میدانیم، دچار خطای دید شدهایم. اگر بحث کمیت باشد که لابد کمتر میدانیم و میارزیم. با تمام کوچکیمان، از قضا روی شانههای آنها نشستهایم که موجب میشود گاهی بهتر از آنها ببینیم. ولی به خاطر جایی که نشستهایم سزاوار تقدیر نیستیم، چون در ابعاد تاریخی شانس آوردهایم. او از جان اهلِ سالزبری نقلی میآورد که ریشه احتمالی آن استعاره را میگوید: «برنارد اهلِ شارتر میگفت ما مثل کوتولههایی هستیم که بر شانههای غولها ایستادهایم و لذا دوردستتر از آنها را میبینیم، نه چون چشم تیزبینتر یا قامت بلندتری داریم، بلکه چون پیکر عظیم آنها ما را بالاتر برده است.» تواضع را غالبا یک فضیلت رفتاری میشمارند، از جنس رابطهمان با خدا یا همسایگانمان.
اما باید یک فضیلت معرفتی هم باشد، از جنس رابطهمان با آنچه میتوانیم (و نمیتوانیم) درباره دنیا، خودمان و دیگران بدانیم. هر عالِم اهلِ مراقبهای دیر یا زود به نقطهای میرسد که میفهمد، بهرغم تمام دانش و درکش، آن چیزهایی که نه میتواند بداند و نه میتواند بفهمد چقدر مهیب و عظیمند. به واقع آن عالِم هر چه بصیرتش بیشتر باشد، ابعاد آن همه جهل و فهمناپذیری برایش هولناکتر میگردد. کوتولهپنداری حالت طبیعی آن عالِمی است که با خودش صادق باشد.
دو- اما آیا سیاست (=قدرت) در ایران امروز میتواند از چنین تواضع اکویی برخوردار باشد؟ به لحاظ نظری شاید پاسخ این است که رابطه میان سیاست و تواضع، رابطه ممکن است نه ممتنع. اما بیتردید، رابطه میان سیاست و تواضع در ایران امروز، گواه و موید این حکم نظری نیست. آنچه به نام سیاست این روزها تجربه میکنیم، نوعی سیاست فالوسی است. فالوس، در یک معنای موسع، فراتر از «قضیب» phallus است، اما قضیب نیز در اینجا، فراتر از قضیب است و به هر نوع سیاست برهنه، خشن، فیزیکی، بداخلاق، هرز و هرزه، زورمدار، مظهر بیرونی آلت و نمادی از قدرت و اقتدار مردسالارانه و در یک کلام، «گندهلاتی» دلالت میدهد. در ساحت این سیاستِ قدرت-بنیاد، هر کس قضیبش بزرگتر، قدرتش بیشتر. در فرهنگ و ادبیات این نوع سیاست، فالوس همان «ابرمولفه»ای است که سایر مولفههای نظری و عملی بدان راجع هستند، همان نقطه آجیدن و نخ کوک است که تمام اجزای نامتجانس این نوع سیاست را به هم بخیه میزند، همان دال اعظمی است که به سایر دالها معنا میبخشد. پس، از این منظر، سیاست، یعنی چگونه و چطور میتوان مردمان را ابژهطلب و میلِ فالوسی یک دیگری بزرگ کرد.
زبان و فرهنگ چنین سیاستی، همواره با نوعی ناسزاگویی، گندهگویی، دشنامگویی، ارعاب، تهدید، زور و خشونت و تاریخ آن، با انبوهی از دگرسازی و حذف و طرد عجین بوده است. بیتردید، حیات و بقای سیاستی چنین، در حفظ و تقویت فالوس آن است و تواضع همان تیغ تیز است که کز بریدن آن را نبود حیا. لذا، در شرایط کنونی، تواضع در صورت و سیرت فارماکون افلاطونی (زهر و پادزهر و درد و درمانِ توامان) یا از جنس مفاهیم تصمیمناپذیر دریدایی ظاهر شده است که موضوع میل و اراده قدرت حاکم نیست، اما قدرت برای بقا و تداوم خویش، ناگزیر و ناگریز از تن دادن بدان است.
اکنون، با این پرسش تاریخساز مواجهیم که آیا قدرت عزم آن دارد تا برای نجات پوست خویش پوست بیندازد و خود را از خویش برهاند و با توسل به نوعی «ویرتو» (در بیان ماکیاولی یعنی دلیری و خردمندی و انعطافپذیری اخلاقی قدرت که قدرت را قادر به اتحاد بـا بخـت و کسـب شـرف و افتخـار و نـام بلنـد میکند) خویش را از زوال و انحطاط رهایی دهد یا کماکان با اتکا و اتکال و اتصال به شمشیر چوبین و شکسته فالوسی خویش و مست و شاد و بیعنایت به بدعهدی و بیمهری سپهر پیر (یا به تعبیر ماکیاولی «بخت») آن ره میروند که میروند و آنگونه میروند که میروند.
من نمیدانم اما شما رهروان این راه میدانید آیا، در این راه که میروید یکی دریای هول هایل و خشم توفانها و تفتهدوزخی دیگر نخواهد بود؟ میدانید آیا این راه را سوی رستنگاه مهر و ماه راهی هست؟ اگر میدانید راهی هست، خوشا دیگر حال شما، اگر تردید دارید، اندکی متواضع شوید و خویش را از خویش برهانید.
افزودن نظر جدید