- کد مطلب : 21454 |
- تاریخ انتشار : 28 مرداد, 1398 - 22:49 |
- ارسال با پست الکترونیکی
آنچه مصدق میدانست
نوشتن از برخی رویدادها واقعا سخت است. چون در آن حوادث سیاه، همه نقشهها و بازیگریها برای این است که به شکل موذیانه ای، یک شخصیت دلسوز مردم، از دور خارج شود. در اینجا حادثه مورد بحث، کودتای ۲۸مرداد سال ۱۳۳۲ خورشیدی است و شخصیت مورد نظر، دکتر محمد مصدق نام دارد که از اواسط بهار ۱۳۳۰ تا اواسط تابستان دو سال بعد، نخستوزیر ایران بود.
با وجود آنکه سالها از این کودتا که با حمایت قدرتهای خارجی انجام شد میگذرد، یادکرد آن واقعه سیاسی، هنوز هم دل مردم را به درد میآورد، البته شاید آیندگان، به شیوهای بهتر از امروز به آن زخم کهنه بپردازند. این نکته از آن جهت گفته شد که اخیرا در میان معدودی انگشت شمار از رسانههای مکتوب و مجازی مشاهده شده که در یک همدستی ناجوانمردانه تلاش کردند تا حقایق مسلم آن نهضت و رهبری خردمندانه آن را به شکل وارونهای گزارش کنند. معلوم نیست که با وجود اسناد و نقل قولهای آشکار تاریخی، آنان که در برابر چشم مردم به جعل تاریخ معاصر روی میآورند نهایتا چه جوابی برای اعمال شان در پیشگاه خدا خواهند داشت.
اینکه چه رازی در محبوبیت یک انسان نهفته است که در مقطعی بحرانی قبول مسئولیت میکند تا در مسند نخست وزیری قرار گیرد به عواملی همچون مستقل بودن و صداقت در عملکرد او، ارتباط دارد. دور از ذهن نیست که ممکن است آگاهی اجتماعی در دورههایی از تاریخ، به حد پختگی نرسد، اما مردم خیلی زود میتوانند تشخیص دهند که چه کسی خدمتگذار واقعی شان هست و چه کسی نیست. نخستوزیر میخواست همیشه با مردمش «رو راست» باشد و در عمل، این فضیلت را در اداره کشور به اثبات رساند، فهمیدن این مطلب کار سختی نبود.
مصدق عادت داشت رویدادهایی را که تجربه میکرد پیش خود ثبت کند و برداشت خود از آن واقعه را به روی کاغذ بیاورد. خاطرات بجا مانده از او، که اکنون بصورت چند کتاب ارزشمند درآمده، میتوانند گوشههای تاریک آن کودتا را برای مردم روشن سازند. گاهی در آن دست نوشتهها، نکتههایی به چشم میخورد که تکان دهنده هستند! آنها به سهم خود میتوانند افق نگاه نویسنده را بازنمایی کنند که چرا بدان سان درد میکشیده، همان حالتی که در عکسهای بجا مانده از او در دادگاه و تبعیدگاهش میتوان کشف کرد؛ و دغدغه دفاع از حقوق مردم و آگاه کردن طبقات مختلف اجتماع را در سینه داشته؛ به این دو سطر از آن دلنوشتهها دقت کنید:
«هر ملتی باید عقیده داشته باشد. اگر یک ملتی عقیده نداشته باشد آن ملت کارش، زار می شود. همه باید سعی کنید که در جامعه یک عقیده و مسلک و مرامی باشد. اگر ملت بی مرام باشد، آن ملت از بین میرود.»
دقت در این چند سطر کوتاه نشان میدهد که نگاهبانی از فرهنگ ملی، باید اصل نخست هر دولتمردی باشد که باید آن را در اولویت کارهای خویش قرار دهد؛ و بر خلاف شعارهایی که در چهار گوشه جغرافیای جهان داده میشود سقوط یک ملت، از کمبود منابع طبیعی یا نقصان در ساز و برگ نظامی حادث نمیشود بلکه این سقوط، دقیقا از جایی شروع میشود که امیدها و انگیزههای یک ملت تهدید شوند و به تک تک آن آرزوها چوب حراج زده شود! زیرا به سبب ضعیف شدن عرق و مرام ملی است که فرهنگ و ارزشهای بومی، چه بسا به نازلترین قیمت، خرید و فروش شود.
برای اینکه در یک سرزمین، انگیزهها و امید مردم به مام میهن، به خوبی حفظ شود و به تعبیری که توضیح آن خواهد آمد یک ملت زنده به «ملت مرده»ای تبدیل نشود نیازمند ساز و کار عاقلانه و مومنانهای است تا از این طریق، روز به روز بر نشاط اجتماعی مردم افزوده شود. درباره این ساز و کار، سیاست مداران موفق جهان، هرکدام نکتهای گفته اند و آن را به تاریخ افزوده اند و کتابهایی به زبانهای گوناگون در این موضوع نوشته شده است، اما شاید در این میان، خواندن توصیه کوتاه دکتر مصدق خالی از لطف نباشد، زیرا این سیاستمدار صادق، علاوه بر تقویت مرام ملی، به حقیقتی دیگر اشاره میکند که نامش «افکار عمومی» است و میزان احترام رییس مملکت به آن مرجع میتواند رمز پویایی استقلال کشور هم باشد یا برعکس، در بدترین حالت ممکن که بی اعتنایی به افکار است متاسفانه میتواند عواقبی، چون وابستگی کشور به این یا آن ابرقدرت را رقم بزند؛ این سفارش در صفحه ۲۰۲ کتاب «خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق» چنین آمده؛ «رییس هر مملکت باید افکار عمومی را محترم بشمارد تا بتواند منافع ملت را در مقابل بیگانگان حفظ نماید و انتخاب رویهای غیر از این سبب میشود که پادشاه به یکی از دولتهای بیگانه سر بسپارد تا بتواند بر یک ملت مرده سلطنت نماید.»
دولتی که در کودتای ۲۸ مرداد از سوی نظامیان ساقط شد وجهه زیادی در میان مردم داشت، اما آمریکا که ابرقدرتی جوان بود چنین انسجام و درخشش درونی در یک اقلیم را برنمی تابید، زیرا اگر دولت و ملتی یکی شوند استیلای مادی یا فرهنگی بر آن خاک تقریبا محال میشود.
بیگانگان سالها میشد که به این سرزمین، به چشم یک بازار مجانی مینگریستند تا به ویژه، کالای گرانبهای نفتی آن را به یغما ببرند.
قدرتهای استعمارگر، برای توجیه سقوط دولت ملی ایران، نسخههایی نوشتند تا اینگونه القا شود که دوام کار دولت مصدق، تمامیت کشور را تهدید میکند. اما آنچه یک ایرانی وطن دوست لازم دارد کسب اطلاع از افراد و منابع مطمئن است تا از رازهایی که پشت پرده کودتا پنهان شده آگاهی جامعی پیدا کند، یکی از این منابع معتبر، نفر نخستی ست که قربانی مطامع این کودتا شد. محمد مصدق، به روشنی تمام در صفحه ۲۰۵ همان کتاب خاطراتش، اینگونه بیان کرده است؛ «.. از آنچه گذشت خوب معلوم شد که عزل من برای ترس از کمونیسم نبود و ترس از کمونیسم، بهانه برای عزل من و چپاول ملت بوده است که چنین قراردادی تصویب شود و معادن نفت، کماکان در ید شرکتهای خارجی درآید تا هرچه میخواهند ببرند و هر حسابی که میخواهند درست کنند و طبق یک چنین حسابی، پنجاه درصد به دولت بپردازند و دولت ذینفع هم از این عوائد، آنقدر که بتوانند از طریق اقتصاد و امور سوق الجیشی استفاده نمایند و برای حفظ این وضعیت ملت را از آزادی محروم و مجلس را در دست بگیرند و هرچه از این مملکت بخواهند به دست دولت و مجلس دست نشانده انجام دهند.»
خواندن این دست نوشتهها میتواند خواننده را بدون اغراق، به حقیقتی تاریخی رهنمون سازد که در آن مقطع با شکوه تاریخ میهن، رهبر ملی ایران، عصاره عقل جمعی یک ملت شده بود. او میخواسته وجدان ایرانیان را چنان بیدار کند که هر گونه دخالت خارجی برای غارت منابع ملی را با هوشیاری تمام درک کنند و در برابر استعمار قدرتهای بزرگ جهانی با قامتی استوار بایستند.
رهبر نهضت مقاومت ملی را پس از انجام کودتا، به زندان لشکر دوم زرهی میبرند و بدون جابجایی یا اجازه تنفسی در محیط خارج از زندان، مردی را که بالای هفتاد سال دارد، سه سال در اتاق کوچکی محبوس میماند؛ و سرانجام در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ به روستای احمدآباد کرج تبعید میشود. تعدادی نظامی، مأمور حفاظت از وی در آن روستا میشوند، اما مگر یک سیاستمدار مستقل چقدر ترس دارد بهویژه اگر او پیر و بیمار هم شده باشد!
مصدق در بخش دیگری از خاطرات خود، سالهای تبعید در احمدآباد را اینگونه با دل کندن از دنیا به تصویر میکشد: «اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده، مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون اسکورت به خارج قلعه بروم در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سرآید و از این زندگی خلاصی یابم!».
با وجود اینکه اینک مصدق از مردمش جدا شده و راه ارتباطی با محیط بیرون از تبعیدگاه ندارد بازهم دردمندانه، اخبار روزنامهها را دنبال میکند و تلاش میکند تا در حاشیه آن گزارش ها، نوشتههایی از خود به یادگار گذارد که برخی از آنها به جز دغدغه ملی، نشان از دقت زیاد وی در حوزه مالی هم هست تا نسلهای بعدی آنها را بخوانند و بدانند که مسئولیت رهبران کشور چیست و از آنان چه انتظاراتی باید داشت تا این سرزمین بتواند به سوی سعادت و عزت ملی، با آزادی کامل پیش رود.
به عنوان حسن ختام این نوشتار، بخش دیگری از آن کتاب (صفحه ۲۰۴) تقدیم جویندگان حقیقت میشود؛ «طبق یک خبری که در جریده کیهان مندرج ۳۱ فروردین ۱۳۳۹ منتشر شده، عایدات ایران از فروش نفت به خارج، در این سال متجاوز از صد میلیون لیره شده است. چنانچه از سوءاستفادههایی که شرکتهای خارجی از این امتیاز میکنند صحبت نکنیم و قبول نمائیم که عوائد نفت در سال ۱۹۶۰ (میلادی) همین است که کنسرسیوم قلمداد میکند از قراردادی که به توجهات اعلیحضرت در مجلس هجدهم گذشت ۳۵۰۰ میلیارد ریال در مدت سی و چهار سال به ملت ضرر رسیده ... و با تأسفی که شاهنشاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» اظهار (کردند) و چنین فرمودند: «در این قرارداد مدت امتیاز تا سال ۱۹۹۳ تمدید گردید و این نکته مایه تأسف بود.» باز خودشان وسایل کار را طوری ترتیب دادند که قراردادی بدتر از قرارداد «گس_ گلشائیان» تصویب شود و دوسال هم که از این نظر که زمان دولت من، شرکت سابق از کار افتاد به عنوان جریمه ملت به مدت ۳۲ سال اضافه گردد».
افزودن نظر جدید