تراژدي زناني‌كه خوش‌حال نيستند

اعتماد نوشت: سال ١٣٩٣، يكي از نقاط عطف حضور كارگردانان زن در سينماي ايران است. كارگردانان زني كه با نگاه فردي خود دريچه‌هايي جديد را بر سينماي ايران مي‌گشايند و از نگاه شخصي‌شان حضور زنان را در روايتي سينمايي تصوير مي‌كنند. آزيتا موگويي از همين دست كارگردانان سينماي ايران است؛ كارگرداني كه پيش از اين به عنوان مدير توليد و مجري طرح در بسياري از پروژه‌هاي مهم سينمايي حضوري مثمرثمر داشت و در سال جاري نخستين فيلمش «تراژدي» را به روي پرده سينماي ايران آورد تا روايت ديگري از حضور زن ايراني در سينماي ايران ارايه دهد. رويا نونهالي، بازيگر با سابقه و گزيده‌كار سينماي ايران در كنار موگويي قرارگرفت تا با نگاه نافذش به شخصيت زينت در «تراژدي» جان دهد، شخصيت زني كه حسرت‌هايش و عشق بر باد رفته‌اش در جواني تجربه مشتركي است در زندگي بسياري از زنان ايراني. در گفت‌وگوي پيش رو آزيتا موگويي و رويا نونهالي در كنار هم نشسته‌اند تا از تجربه مشترك‌شان در «تراژدي» بگويند و اينكه در چه فرآيندي روايت سينمايي و زنانه از زندگي‌هاي اين شهر شكل گرفته است.

دنياي امروز انگار در حال حركت به سوي بي‌ساماني است، بي‌ساماني هم حاصل تصميم‌هاي درست نگرفتن است. به نظرم اين نتوانستن تصميم گرفتن درست، يك معضل به‌شدت اجتماعي است، معضلي فردي از تصميم گريختن، تاثير مستقيم بر اجتماع مي‌گذارد. مادر، پدر و دوستان برايت تصميم مي‌گيرند، دراين ميان يك اصل انساني بزرگ فراموش مي‌شود و آن اينكه عواقب تصميم خودت را خودت بايد به دوش بگيري و بپذيري

موگويي| همه‌چيز تغيير كرده است، جهان به سوي تناقض در حال حركت است، حال زمين خوب نيست، ما تنها با تناقضات‌مان قابل درك و فهم هستيم. يك چيزهايي را بايد در خودمان بپذيريم، اين اتفاق اين قصه، اين فيلم و زينت و قاسم و موسي متعلق به ٢٠ سال پيش و ٣٠ سال پيش نبود متعلق به دوران معاصر است و همين سال‌ها، متعلق به مشكلي است كه امروز با آن مواجه هستيم. حتي اگر ما آدم‌هاي مصممي باشيم

 خانم موگويي شما سال‌هاست كه به عنوان مدير توليد و مجري طرح در سينماي ايران فعاليت مي‌كنيد. چه شد كه به سمت كارگرداني رفتيد و چرا با «تراژدي» شروع كرديد؟

موگويي: اسفند ماه سال ٩١ به خاطر ساخت فيلم «فرزند چهارم » به كارگرداني وحيد موساييان با مهدي هاشمي به كنيا رفته بوديم. آنجا فرصتي پيش آمد كه من درباره قصه‌يي كه خيلي دوست داشتم با او صحبت كنم. هاشمي با شنيدن اين قصه با تاكيد گفت: «بساز، هرچه زودتر اين فيلم را بساز چون قصه اجتماعي خوب و جذابي دارد ». اين حرف تا مدت‌ها توي گوش من بود بنابراين دنبال فرصتي بودم تا هرچه سريع‌تر اين كار را كليد بزنم. البته موانع زيادي در سر راه داشتم كه مهم‌ترينش سرمايه‌گذار بود. با تمام اين سختي‌ها يك روز با خودم گفتم: «تو مي‌خواستي اين فيلم را بسازي، نبايد اين سنگ‌هاي ريخته شده در راه تو را از ادامه راه رسيدن به مقصودت باز دارد » همين شد كه با انسان‌هاي همدل و همراهي كه كنارم بودند، توانستم كار را آغاز كنم. همه پشت هم ايستاده مراحل پيش توليد و توليد فيلم را شروع كرديم ولي نداشتن سرمايه‌گذار و به تعهدات عمل نكردن سرمايه‌گذار اوليه در تمام روزهاي فيلمبرداري اثرات رواني و اقتصادي خود را در مراحل مختلف توليد اين فيلم نشان مي‌داد. كاري كه قرار بود در فصل گرما در منطقه دماوند فيلمبرداري شود آن هم با روزهاي بلند‌تر با شرايط ايجاد شده به فصل سرما و روزهاي كوتاه كه دربهترين شرايط ١٥ درجه زير صفر بود! جابه‌جايي زمان پيدا كرد. از سوي ديگر مي‌خواستيم حتما فيلم به جشنواره برسد بنابراين همزمان فيلم را مونتاژ هم مي‌كرديم، اين ماجراها باعث شد، ساخت فيلم به درازا بكشد، حدود ٢٥ روز بيشتر روزهاي توليد طول كشيد و همه اين مشكلات برمي‌گشت به آن بي‌تعهدي سرمايه‌گذار اوليه كه هرروز رنگ معنايي اين ضرب‌المثل قديمي را برايم پررنگ‌تر مي‌كرد كه مي‌گويد: «خشت اول چون نهد معمار كج، تا ثريا مي‌رود ديوار كج». من كلا انسان سختكوشي هستم ولي الان و در اين سن و سال حس مي‌كنم سختكوشي بسيار بد است! اصلا ديگر حوصله‌اش را ندارم! يك تصميم جدي گرفتم آن هم اينكه تبديل شوم به يك آدم تنبل! نمي‌دانم با اين كاراكتري كه در تمام اين سال‌ها داشتم، چقدر مي‌توانم اين تصميم خود را عملي كنم !

 شما معتقديد كه نقش محوري اين فيلم را «زينت» بازي مي‌كند اما داستان، روايت «قاسم سبزي‌كار» است.

موگويي: بله! درست است كه در اين فيلم در كنار نقش «زينت» كاراكتري به نام «قاسم» را داريم كه بازيگر آن، «مهدي هاشمي » است، مردي كه از خودگذشتگي انجام مي‌دهد تا خانواده‌اش كمي، زندگي را زندگي كنند ولي با تمام اين اوصاف تصميم بزرگ اين مرد، پي‌آمدهايي دارد كه توجه‌ تماشاگر را به سوي «زينت» قصه و همسر اين مرد مي‌كشد

براي به تصويركشيدن اين نقش، با زواياي خاص شخصيتي چطور منجر به انتخاب «رويا نونهالي» شد؟

موگويي: خانم «نونهالي» كه جايگاه‌شان در سينما و تئاتر كاملا مشخص است. ايشان بازيگري به‌شدت توانمند هستند. ساليان سال بود، همكاري با ايشان را در پروژه‌هاي مختلف كه به عنوان دستيار كارگردان يا برنامه‌ريز بودم، آرزو داشتم ولي هيچ‌وقت اين امر ميسر نشده بود تا رسيد به فيلم خودم. در «تراژدي» يكي از بزرگ‌ترين شانس‌هايم اين بود كه خانم نونهالي پذيرفت نقش «زينت» را بازي كند تا اين همكاري كه من سال‌ها آرزويش را داشتم در نخستين ساخته فيلم بلندم اتفاق بيفتد. رويا نونهالي رنگي كه همان رنگ اصلي نقش «زينت» قصه است به كاراكتر بخشيده است كه خروجي آن تفكر و آن نقش‌آفريني‌ها را مي‌توان اكنون بر پرده سينما با فيلم تراژدي و بازي« رويا» در نقش «زينت» ديد. تاكيد مي‌كنم بي‌نهايت «زينت» اين فيلم را دوست دارم. اين روزها فكر مي‌كنم هر آدم ديگري جز «رويا» اين نقش را بازي مي‌كرد، اينقدر كه اكنون عاشق اين نقش هستم نمي‌بودم.

 خانم نونهالي ! بعضي فيلم‌ها را كه نگاه مي‌كني با خودت اين زمزمه ذهني تكرار مي‌شود كه «اين نقش متعلق به همين بازيگراست» مثل «زينت» با بازي شما، از اين نقش در فضاي قصه «تراژدي » بگوييد.

نونهالي: اول بايد بگويم بعد از گفتن صحبت‌هاي شما و آزيتا جان، درباره بازي‌ام، اصلا نمي‌توانم بدون تشكر ويژه صحبت را آغاز كنم. ازتعارف بگذريم، اينكه يك نفر براي يك نقش انتخاب مي‌شود و تشخيص داده شود كه تنها او بوده كه مي‌توانسته اين نقش را اينچنين به آنچه لازمه پردازش كاراكتر است برساند به باور عيني يك شخصيت در تفكر مخاطب كه پرداختن به اين امر مسلما به حيطه نقد برمي‌گردد و من به عنوان بازيگر اين نقش، نمي‌توانم چنين نظري درباره نقشي كه بازي كرده‌ام داشته باشم. حال مي‌شود، از يك فيلم و بازي در يك كاراكتر، سال‌ها بگذرد و فرد با شيطنتي بگويد: «انصافا من بايد اين نقش را بازي مي‌كردم» ولي اكنون و در اين زمان از «تراژدي» زماني نگذشته است. با اين همه بايد بگويم كه «زينت» تراژدي را دوست دارم.

 از روزهاي فيلمبرداري و مقابل دوربين با نقش زينت بودن بگوييد.

يادم است روزهاي فيلمبرداري به آزيتا گفتم: «خيلي پيشنهادات خوبي درجهت اينكه بازيگر همراه نقش شود و در ادامه در مجموعه قصه قرار بگيرد مي‌دهد» اما الان كه فيلم را نگاه مي‌كنم، يك جاهايي هست كه وقتي به فيلمبرداري و جاي گرفتن آن بازي‌ها در قاب تصوير نگاه مي‌كني جاهاي خالي پرداخت به بازيگري‌ها ديده مي‌شود. بخشي از آن نزديك نبودن‌ها به بازي بازيگران و به سلايق كارگردان برمي‌گردد ولي به عنوان بازيگري كه صرفا بازي سنتي را نمي‌پسندم نظراتم را درباره آنچه بر پرده سينما از فيلم تراژدي مي‌بينم مي‌گويم. يك شيوه نزديك شدن به بازي داريم، منظورم زاويه و ديد دوربين است كه بعضي‌ها از آن «ديد سنتي» ياد مي‌كنند، اين ديد‌هاي سنتي از نظر من الزاما بد نيست.

 آزيتاموگويي: شايد نگاه كلاسيك واژه نزديك‌تري باشد؟

نونهالي: همان است، تنها اينكه كلاسيك يك واژه فرنگي است. خيلي جالب است كه ما احساس مي‌كنيم واژه‌هاي فرنگي مقصود ما را بيشتر بيان مي‌كنند.

 آزيتاموگويي: شايد براي اين است كه سينما متعلق به آنهاست.

نونهالي: نه ! اين ديد سنتي، همان معناي كلاسيك را دارد. در هرحال من در جاهايي از «تراژدي» احساس مي‌كنم، بازي‌ها كم ديده مي‌شوند. واقعا اين احساس را دارم و اين مورد هم به دكوپاژ و هم به مونتاژ بر مي‌گردد، اصلا نمي‌توان همه را يا تنها گردن دكوپاژ يا فقط گردن مونتاژ انداخت.

 مثلا كدام بخش‌هاي فيلم مدنظرتان است ؟

نونهالي: اين جملات را كه مي‌گويم لفظ مهربانانه نيست، شما مهربانانه بشنويد. درباره بازي گاهي اين اتفاق مي‌افتد كه اصطلاحا مي‌گوييم اين زاويه، بازي حرام كن بود. در تراژدي چند سكانس اين گونه وجود دارد. مثلا آن سكانس كه وانتي مي‌آيد، همه ظرف و ظروف خرد شده را مقابل در خانه «قاسم سبزي‌كار » مي‌ريزد، در آن صحنه يك تعداد واكنش‌ها، بر پايه قصه در آن سكانس شكل مي‌گيرد. واقعا فكر مي‌كنم در آن سكانس و در آن زاويه فيلمبرداري، بازي بازيگران ديده نشده است كه از نظر من بايد ديده مي‌شد، زيرا آنچه در چهره بازيگران آن لحظات و در آن حال و هواي شرايط، ايجاد شده بود، در قاب آن زاويه، ديده نشدنش يعني منتقل نشدن آنچه بايد به تفكر و حس مخاطب منتقل مي‌شد كه اگر ديده مي‌شد همراهي و حس بهتري به مخاطب مي‌داد.
موگويي: خودم هم، الان كه فيلم را نگاه مي‌كنم در اين نكته با تو هم نظر هستم. اين يك مورد را تو گفتي، من موارد ديگري هم در ذهنم است كه دوست داشتم جور ديگري دكوپاژ مي‌كردم. به هر حال درست است كه من آدم با تجربه‌يي در عرصه سينما هستم ولي نمي‌توانم منكر اين شوم كه «تراژدي» نخستين تجربه من در عرصه كارگرداني است.

 بيشترين ارتباطي كه مخاطب با «زينت» برقرار مي‌كند با حالت‌هاي مختلف چهره اوست، آن زماني‌هاي كه چهره زينت فرو مي‌ريزد! آن دقايق بهت‌زدگي، آن لحظه‌هاي ترديد... از انتخاب آن فرم صورت و نگاه به جاي انتخاب حركت و بدن و ديالوگ در انتقال حس‌هاي «زينت» با تماشاگر بگوييد.

نونهالي: هيچ‌وقت يك بازيگر نمي‌تواند بگويد كه تنهايي و شخصا براي شكل‌گيري يك كاراكتر دست به انتخاب زده است، اين انتخاب‌ها در صحبت‌ها و توافق‌ها با كارگردان شكل مي‌گيرد. اگر تو به عنوان يك بازيگر بخواهي حرف خود را درباره كاري ثابت كني و كارگردان نيز از سوي ديگر همين قصد را داشته باشد به نتيجه ملموس از يك كاراكتر نمي‌رسيم. وقتي اصل تفكر اين باشد تا از يك بستر خيلي آرام به شكل‌گيري يك امر ناآرام برسيم، اگر موفق به شكل دادن آن باشيم، تماشاگر نيز به آرامي به آن امر ناآرام نگاه مي‌كند. من و كارگردان در روزهاي پيش‌توليد و توليد فيلم همواره اين صحبت‌ها را با هم داشته‌ايم، گپ‌هايي براي رسيدن به «زينت» و آنچه قصد نشان دادن از اين كاراكتر به مخاطب داريم. اينكه سكوت «زينت»تا چه ميزان باشد و بروز بيروني او چقدر. يك توضيح به شما بدهم و آن اينكه، بله! هر كاري را كه شما به عنوان بازيگر شروع مي‌كنيد، سختي‌ها و زحمت‌هاي خاص خودش را دارد كه بايد وقت صرف آن شده و به آن پرداخته شود. ولي اگر توي بازيگر، عمري از بازيگري را با تجربه اندوختن، با شيوه تجربه‌اندوزي طي كرده باشي، به اين اصل واقف مي‌شوي كه براي رسيدن به يك كارآكتر بايد به ريز به ريز نكاتي توجه كني تا هم آن شخصيت را به خود نزديك كني و هم خودت به آن شخصيت نزديك شوي كه اين نكات بخشي به فن و تكنيك مربوط است و بعضي نيز به حس پرورش يافته كه جدا از تكنيك نيست، زيرا حس پرورش يافته از يك تكنيك عبور كرده است. اينكه بعضي‌ها مي‌گويند «بازي حسي و بازي تكنيكي...» من واقعا از اين جمله‌ها و تميز دادن‌ها سردرنمي‌آورم. به نظر من بازي تكنيكي خوب، بازي‌اي است كه از تكنيك عبور كرده باشد و وراي تكنيك به حس‌هاي وجود رسيده باشد. حتي نمي‌توان گفت مثلا در يك بازي از خلاقيت خاصي استفاده شده است يا نشده است، زيرا معتقدم هيچ فردي نمي‌تواند تصميم بگيرد خلاق باشد، وقتي تو پيوسته كارت را خوب انجام دهي، در خلاقيت به روي تو باز مي‌شود، اين تو نيستي كه زمان اين گشوده شدن خلاقيت را تعيين مي‌كني. نمي‌تواني بگويي كه من تصميم دارم الان يك بازي خلاقانه انجام دهم، چه بسا كه اگر اين تصميم را بگيري خراب كني، چون به خود خلاقيت نمي‌توان نزديك شد مگر اينكه درهاي به روي خلاقيت را باز بگذاريم. هميشه تلاشم اين گونه بوده است. وقتي تو پيوسته دلت خواسته است به اصل نزديك شوي، ساختار ذهنيت نيز همان شكلي مي‌شود. ديگر بعد از سال‌ها كار كردن، نمي‌تواني توضيح دو دو تا چهارتا بدهي كه چگونه و چطور به يك نقش نزديك شدي. تنها مي‌توانم بگويم مثلا، يك جايي بازيگر يك لحظه چشم‌هايش را بسته است و اين بسته شدن آرام چشم، يك حس خوب به مخاطب انتقال داده است،

 اين حسي كه شما از آن مي‌گوييد، حسي كه در لحظه‌هاي فيلم همراه تماشاگر است، در اصل در روزهاي فيلمبرداري در پس كات و شروع دوباره فيلمبرداري شكل گرفته، حتي در روزهاي مختلف...

موگويي: اينجا يك نكته وجود دارد. بازيگر در ابتدا تنها چند ورق در دستانش است كه مثلا بر آن نوشته شده است، زينت چنين مي‌گويد، زينت اينچنين انجام مي‌دهد... كه بازيگر درباره اين كاغذ و نوشته‌ها با كارگردان حرف مي‌زند. من و رويا درباره «بكستوري » اين شخصيت خيلي با هم حرف زديم.
نونهالي: حالا ايشان در روزنامه اين «بكستوري » شما را چگونه بنويسند؟
موگويي :  نمي‌دانم واقعا (خنده)
نونهالي: نگو نمي‌دانم! بگذاريد با تاكيد بگويم، موگويي اهل ادب و شعر است آنهم بسيار، نمي‌دانم چرا در تعريف و حرف زدن با اجازه مي‌گويم كه كفرآور از واژه‌هاي انگليسي استفاده مي‌كند. (خنده)

 چقدر خوب كه شما چنين موكد، تاكيد به فارسي صحبت كردن داريد.

نونهالي: وقتي شما از خودت راضي نباشي، از زبانت راضي نباشي از چه مي‌تواني راضي باشي.
موگويي: اينكه مي‌گويي درست. ولي! شايد از زبان سينما استفاده مي‌كنم، زبان سينما نيز خواه ناخواه زبان انگليسي است، البته بگويم هميشه تاكيد به خود دارم تا در محاوره‌هاي عادي از اصطلاحات فارسي استفاده كنم. به هر حال منظورم اين بود كه يك قصه پشت پرده‌يي را براي اين شخصيت همراه يكديگر تصوير كرديم. مثلا با همديگر مي‌نشستيم و تصويرسازي مي‌كرديم و مي‌گفتيم: « بيست سال پيش، يك دماوند به عشق زينت از خواب بلند مي‌شدند، به نظر تو رويا ! اين دختر آن سال‌ها موهايش را مي‌بافته مي‌آمده سر كوچه مثلا ماست بخرد يا نه؟ يا چه ترانه را بيشتر از همه گوش مي‌داده؟ چه رنگي را دوست داشته؟ » اين ماجرا درباره مهدي هاشمي در نقش قاسم سبزي‌كار نيز صدق داشت. مثلا با مهدي هاشمي درباره كاراكتر صحبت مي‌كرديم، مي‌گفتيم به حتم ٢٠ سال پيش كه قاسم مي‌خواسته به خواستگاري «زينت» برود عاشق رنگ آبي بوده و به خاطر همين عاشق «زينت» شده است «زينتي كه چشماني به رنگ آبي داشت. راجع به همه زواياي شخصيت، كه بيست سال خود را در اين فيلم بازي مي‌كند مي‌نشستيم و
حرف   مي‌زديم.
نونهالي: جاي گفتن اين است كه بگوييم، براي كاراكتر‌پردازي در دنياي بانوان در سينماي ايران دست و بال ما بسته است. به واقع به واقعيت وجودي بانوان در سينماي ما نمي‌توان نزديك شد. معتقدم هر روز صبح كه «زينت» از خواب بلند مي‌شد، آه از نهادش برمي‌خواست، آه نرسيدن به آن احساس كه از او به زور گرفته بودند.

 تاكيد اين سخن شما را مي‌توان با توجه به آن ديالوگ كوتاه كه مهدي هاشمي در سكانس زينت و قاسم در خانه مي‌گويد، پيدا كرد. آن زمان كه قاسم به او مي‌گويد: «پيش از تصادف كه همه‌چيز خوب بود» و زينت با بهت و ترديد نگاه به چشمان قاسم مي‌دوزد و مي‌گويد: «خوب بود!؟»

نونهالي: اشاره درستي كرديد. اصلا اين طور نيست كه وقتي زني پا به ميانسالي مي‌گذارد، گذشته‌هاي پر احساسش را فراموش مي‌كند! زينت هر مرتبه كه همسايه را در خيابان مي‌ديد در پس گذر ٢٠ سال با حجب تمام سرش را پايين مي‌انداخت و مي‌رفت ولي هر مرتبه نه دلش كه تمام وجودش لرزيده بود، بي‌برو برگرد.
موگويي: نكته اين است كه ما اينجا و در «تراژدي» سعي كرديم با تمام اين موانع و موقعيت‌ها به احوالات يك زن ميانسالي كه اتفاقا هنوز هم زن جذابي است و درگير احساسات و عواطف متناقص، بپردازيم. با تمام آن دشواري‌ها در نزديك شدن به چنين كاراكترها تلاش كرديم و فكر مي‌كنم توانسته‌ايم زني را نشان دهيم كه سامان فضاي احساسي‌اش از بين رفته است، آنهم در ساليان دور، ولي اين روزها هنوز درگير آن فراق احساسي است و با تمام اين اوصاف اين روزها با چنگ و دندان سعي مي‌كند زندگي‌اش را، زندگي كه به او تحميل شده را به سامان برساند. يعني يك مرد عليل را اداره مي‌كند، دو بچه كه حاصل اين زندگي تحميل شده است را سامان بخشد، كار مي‌كند، با عزت نفس تمام كار مي‌كند. درجريان كاراكترسازي زينت ظرافت‌هايي را من و رويا تاكيد داشتيم كه به طراح لباس و طراح گريم و صحنه منتقل كرديم. تاكيدي كه اين اصل را به همراه داشت « اين خانواده، فقير هستند، اما فقر اصلا معنايش بي‌تناسبي و بي‌سليقه‌يي نيست.» وقتي زينت همان چهارتيكه وسيله را كه دارد درست چيده است، همان دو تا قاليچه كوچيك ماشيني و پشتي‌ها را درست سرجايش قرارداده است، آن آشپزخانه كوچك محقر هميشه تميز است نشانه‌هاي تاكيد ما براي نشان دادن فرق بين فقر و بي‌سليقگي   است.

 حتي شكل رو گرفتن‌هاي زينت با چادر شيك بود.

موگويي: شيك نيست، اصيل است. همه اين چيدمان‌ها را براي شخصيت‌پردازي زينت مورد توجه داشتم ولي دايم اين سوال ذهني هم در ذهن من و رويا تكرار مي‌شد و هر از چند گاهي از هم سوال مي‌كرديم كه «آيا ما حق داريم به اين زن بگوييم تو خوشحال باش؟ » اين زن تمام اين نبرد و تلاش را در زندگي مي‌كند ولي خوشحال نيست و با تمام ناخوشحالي به تمام وظايف خود به بهترين شكل ممكن عمل مي‌كند. از درون آدم ويراني است، از درون، آدم ناراضي‌اي است، شايد تمام حرف اصلي فيلم در همان سه جمله‌يي است كه دخترش به «زينت» مي‌گويد: «وقتي نگاش مي‌كني، حواسم هست، وقتي باهاش حرف مي‌زني حواسم هست، انگار... » و زينت جمله‌اش را اينگونه تكميل مي‌كند: «بيزارم» و دختر مي‌گويد: نه! عصباني هستي، ناراضي هستي. و واقعيت هم همين است زينت عصباني و ناراضي است. و در آوردن اين مرز در شخصيت زينت كه هم تماشاگر به زينت حق بدهد، دركش كند و دوستش داشته باشد و هم يك جاهايي از دستش عصباني شود راحت شكل نگرفت.

 ما در كاراكتر «زينت» يك زن پرقدرت و جسور را مي‌بينيم كه براي رسيدن به هدف خود بسيار تلاش مي‌كند. حال اين آدم با اين ساختار شخصيتي چرا در جواني نتوانسته با جسارتي كه در وجودش هست در مقابل خانواده‌اش بايستد و بگويد من با اين خواستگار ازدواج نمي‌كنم، من مردي را مي‌خواهم كه نامش «موسي» است و ساكن خانه همسايه است؟ از نگاه شما جواني نگذاشته نه بگويد؟ خانواده نگذاشته ؟جبر نگذاشته؟...

نونهالي: من معتقدم زينت ميانسال هم خيلي نمي‌تواند با سنت‌ها مبارزه كند. زني كه در فيلم مي‌بينيم يك زن است كه به اندازه كافي زندگي او را خسته كرده است و باز جبر زندگي است كه او را سرپا نگه داشته است و اساسا آدمي نيست كه اهل حذف كردن جان انساني باشد، يعني اهل خودكشي و زدن و درب و داغون كردن خود نيست.
 ولي قدرت گفتن «نه » را داشت.
نونهالي: زينت شايد قدرت «نه » گفتن مقابل خيلي چيزها را داشت ولي شايد قدرت گفتن «نه» به پدرش يا حتي مادرش را نداشت. ما بي‌شمار مادران ديكتاتور در زندگي‌هاي سنتي داريم، كه پدر خانواده آنچنان حكم نمي‌كند كه مادر حكم مي‌كند. ما انواع «نه» گفتن داريم. «نه» آدم سنتي و روشنفكر متفاوت است. حتي در فضاي سنتي، زن‌هايي هستند كه تا پاي مرگ مي‌روند ولي «نه» را مي‌گويند ولي زينت از آن دسته نبود. زينت اساسا آدم حرمت‌دار است. او فرزند اول خانواده است و بچه‌هاي اول معمولا ياغي نيستند، اغلب سعي مي‌كنند همه‌چيز را نرم، سر وسامان دهند.
موگويي: اتفاقا به نكته زيبايي اشاره كردي. اين دختر اول بودن زينت از زمينه‌هاي شخصيتي اين كاراكتر بود كه من نيز به آن فكر كرده بودم. من نيز اين گونه به زينت نگاه كردم كه دختر بزرگ خانواده‌يي بوده كه در آن زمان در دماوند زندگي مي‌كردند. يك پدر مريض داشته و يك مادر ديكتاتور، مادر پيش خود فكر مي‌كرد وظيفه دارد اين زندگي را سر و سامان دهد و درست فكر كند، يعني هم به جاي پدر فكر كند و هم به جاي خودش، در آن فضا به اين نتيجه رسيده به جاي اينكه دخترش را به پسري دهد كه احتمالا سربازي نرفته، كفترباز هم هست، به يك مرد كه كاسب موجه محل است، زن اولش فوت كرده بدهد تا با كمك داماد بتواند زندگي آشفته خود را نيز ساماني دهد. و اما زينت با آن «بله » گفتن، اتفاقا آنجا پيش خودش فكر كرده، خانواده را حفظ مي‌كند. اما ٢٠ سال بعد ديگر خسته است! خيلي خسته! ولي همان تفكر حامي بودن در وجودش استمرار دارد، حال در گذر از اين ٢٠ سال به شكلي ميزانسن زندگي مادرش درحال تكرار شدن در زندگي اوست. او هم در شرايطي قرار گرفته كه منطقا بايد دخترش را بدهد به آن خواستگاري كه مي‌داند دخترش او را دوست ندارد و كمي زندگي آشفته خود را سامان دهد ولي عصباني و شاكي به دخترش مي‌گويد: «دختر بدان! لياقتت خيلي بيشتر از اين حرف‌ها و اين ازدواج است.»
نونهالي: در واقع زينت به شكلي به دخترش مي‌گويد: «زمانه من زمانه لگد انداختن و« نه» گفتن به پدر و مادر نبود، ولي من الان اينجا ايستادم، حرف بزن و بگو: «زن اين پسر نمي‌شوم» ولي معلوم نيست كه دختر چه مي‌كند.
موگويي: اتفاقا دختر دارد جاي پاي مادرش مي‌گذارد و باز مثل زينت ٢٠ سال پيش مي‌گويد: «بگذار با اين پسر ازدواج كنم و بروم تا كمي مشكلات از خانواده‌ام دور شود.»

 تنها سكانسي كه تماشاگر تنفر از تمام اين ٢٠ سال زندگي در سكوت و تحمل كردن را مي‌بيند همان سكانسي است كه در آشپزخانه، بلند با دخترش كه در اتاق در حال پاك كردن سفره شام است حرف مي‌زند. انگار تمام چيزهايي كه مي‌خواسته در تمام اين سال‌ها خودش فرياد بزند و بگويد و نگفته با اين جملات به دخترش مي‌گويد.

موگويي: شايد شرافت احساسي‌اش اين اجازه را به زينت نمي‌دهد كه اجازه دهد دخترش نيز همان اشتباهي را كند كه او ٢٠ سال پيش مرتكب شد.

 روزگارخيلي عوض شده، دنيا از زماني كه زينت ازدواج كرد، ٢٠ سال گذر زمان داشته است اما زناني كه به تماشاي اين فيلم اين روزها در دنياي حقيقي و دور شده از فيلم مي‌نشينند، تنها چيزي كه در چهره‌هاي‌شان نمي‌توان ديد، بهت از اين انتخاب و شرايط روزگار زينت است، فكرمي‌كنيد دليلش چيست؟

نونهالي: اساسا براي اينكه دنيا خوب بگردد تصميم گرفته مي‌شود و براي اينكه خيلي عالي بگردد بايد تصميمات خيلي عالي گرفته شود. اصولا تصميم‌گيري سخت‌ترين كار دنياست. آنتوني رابينز در يكي از كتاب‌هاي روانشناسي خود گفته: «ماهيچه تصميم‌گيري خود را قوي كنيد» الان هم زمانه بي‌عشق و عاطفه است، يعني آدم‌ها يا غلط دل‌شان مي‌لرزد يا هر لرزش تني را اسمش را عشق مي‌گذارند. عاشقي يك احوال صوري پيدا كرده است، اينكه تو واقعا اين حس را داشته باشي كه آدمي را پيدا كردي كه مي‌تواند مكمل تو باشد وجود ندارد. اين روزها خيلي فكر مي‌كنم كاش تصميم‌گيري يك واحد درسي مدرسه بود، تا از بچگي به سمت تصميم‌گيري‌هاي درست و اراده‌مند هدايت مي‌شديم. به بچه‌ها مي‌آموختند چه چيزي باعث مي‌شود، ساختار ذهني به گونه‌يي چيده شود كه بتواند عوامل را كنار هم چيده و تصميم درست بگيرد. دنياي امروز انگار در حال حركت به سوي بي‌ساماني است، بي‌ساماني هم حاصل تصميم‌هاي درست نگرفتن است. به نظرم اين نتوانستن تصميم گرفتن درست، يك معضل به‌شدت اجتماعي است، معضلي فردي از تصميم گريختن، تاثير مستقيم بر اجتماع مي‌گذارد. مادر، پدر و دوستان برايت تصميم مي‌گيرند، دراين ميان يك اصل انساني بزرگ فراموش مي‌شود و آن اينكه عواقب تصميم خودت را خودت بايد به دوش بگيري و بپذيري.

  اما در «تراژدي» زينت مسووليت انتخاب و تصميم خودش را قبول كرده، غري هم به تصميم٢٠ سال خود نداشت. فقط يك جا به همسرش مي‌گويد: «بعد از ٢٠ سال، حالا يادت افتاده با زندگي دو نفر چه كردي»يعني در تمام اين ٢٠ سال سكوت كرده بود و هيچ ميان‌شان از گلايه رد و بدل نشده بود.

نونهالي: دقيقا! آنجا تنها جايي است كه باز غيرمستقيم به قاسم مي‌گويد: «تو آمدي و با آمدنت مرا از دنياي عاشقيم چنگ زدي و بيرون كشيدي، آن زمان از من نپرسيدي كه اصلا مي‌خواهي همسر من شوي؟! تنها به قول امروزي‌ها از طريق رايزني با پدر و مادرم مرا همسر خود كردي، حال بعد از اين ٢٠سال ياد آن سال‌ها و تصميمي كه براي زندگي من گرفتي افتادي! تو آمدي و مرا از زندگي كه فكر مي‌كردم عالي خواهد بود، دور كردي، آن هم نه براي اينكه مال و منالي در آن است، چون احساس و عاطفه است و اينكه تو خلوت خود را با كسي مي‌گذراني كه دلت مي‌خواهد خلوتت با او باشد. »

 عشق انگار اين روزها شكلي ديگر گرفته، معنايي ديگر يافته، هرچه هست آنچه نيست كه گذشته از آن به عنوان عشق و رفتار عاشقانه ياد مي‌كردند.

موگويي: همه‌چيز تغيير كرده است، جهان به سوي تناقض در حال حركت است، حال زمين خوب نيست، ما تنها با تناقضات‌مان قابل درك و فهم هستيم. يك چيزهايي را بايد در خودمان بپذيريم، اين اتفاق اين قصه، اين فيلم و زينت و قاسم و موسي متعلق به ٢٠ سال پيش و ٣٠ سال پيش نبود متعلق به دوران معاصر است و همين سال‌ها، متعلق به مشكلي است كه امروز با آن مواجه هستيم. حتي اگر ما آدم‌هاي مصممي باشيم و تصميم بگيريم براي تغيير سرنوشت‌مان باز احساس مي‌كنيم اين تصميم اشتباه بوده است هر تصميمي كه بگيريم اين تناقض را با خودمان داريم. يكي از نكاتي كه من دلم مي‌خواست دراين فيلم به آن بپردازم، حال چقدر موفق بودم يا چقدر موفق نبودم كه بحث ثانويه ماجرا مي‌شود همين پرداختن به عشق است، عشقي كه ديگر نيست، يا آن گونه كه بود ديگر نيست. من واقعا نمي‌دانم اگر زينت يك زندگي عاشقانه را با موسي شروع مي‌كرد حالش خوب بود يا نه؟ كما اينكه مهشيد كه كاراكتر آن را «پانته‌آ بهرام» به خوبي بازي كرد، با مردي زندگي مي‌كند كه دوستش دارد، آنچنان كه به پژمان قصه مي‌گويد: «پدر تو تنها مردي بود كه قدر مرا دانست، من غلط مي‌كردم دوسش نداشته باشم». يعني درست در موقعيت برعكس زينت! يعني هر دو همسر مرداني شده بودند كه ٢٠ سال از آنها بزرگ‌تر بود، اما زينت دوست نداشت همسرش را و اجبار باعث اين ازدواج شده بود ولي مهشيد با عشق ازدواج كرده بود، اتفاقا مرفه هم بوده و داراي موقعيت اجتماعي و اقتصادي مطلوب، رويا من از تو سوال مي‌كنم تو حس مي‌كني مهشيد اين قصه خوشحال است؟
نونهالي: خوشحال بودن و حال خوب داشتن به عوامل بي‌شماري احتياج دارد و چون شما آن بي‌شمار عوامل را نمي‌تواني كاري كني بايد كلا در ذهن خودت رضايت از يك چيزهايي را انتخاب كني و به آن بسنده كني. من كه نقش زينت را بازي كردم، الان كه كنار شما نشستم به اندازه زينت دردمند و عاصي نيستم، اگرچه كه بشرعاصي است، اين دروغ است كه بگويي مي‌تواني از كنار درد ديگران به راحتي بگذري. بعضي‌ها عادت ندارند واكنش درست نشان دهند. وقتي باور كنيم كه زندگي يك بازي است هيچ‌وقت به دام غم نمي‌افتيم.
موگويي: در آخر اين گونه از «تراژدي» و زينت بگويم، من تمام زندگيم يك شعر همراهم است. براي هر حال و احوالم يك مصداق ادبياتي پيدا مي‌كنم و اما در تمام مدتي كه فيلم تراژدي را مي‌ساختم در روزهاي فيلمبرداري و توجه به شخصيت زينت، يك شعر مولانا در ذهنم زمزمه مي‌شد و آن اين بود: «در عذاب هم مي‌كشم لذات او مات اويم، مات اويم، مات او» من با كمك اين شعر سعي كردم كاراكتر «زينت» را در «تراژدي» با رويا به تصوير بكشم.

افزودن نظر جدید