- کد مطلب : 1077 |
- تاریخ انتشار : 5 تیر, 1392 - 12:47 |
- ارسال با پست الکترونیکی
خبرنگار لوموند: 24 ساعت در قم با روحانیون
به گزارش امید به نقل از انتخاب، مارک برتنلی خبرنگار لوموند گزارشی درخصوص سفرش به قم نوشته است. در این گزارش آمده است:
مقصد من قم است که در 120 کیلومتری جنوب پایتخت واقع شده است.
امروز، روز پایانی مارس 2012 است. هوا برفی است. به حرم حضرت فاطمه (س) خواهر یکی از دوازده امام شیعیان رسیدم. سالانه 10 تا 15 میلیون زائر به این حرم می آیند.
11:30 صبح
کفش هایم را در قسمت ورودی خارجی ها به حرم درآوردم. فردی روحانی با یک فنجان چای و عمامه ای بر سر ، با زبان انگلیسی، شروع به حرف زدن کرد. او مسئول خوش آمد گویی به مسافران خارجی بود و در مورد بیوگرافی ام پرسید. به او گفتم که در زمینه ی ارتباطات کار می کنم اما به فعالیتم به عنوان ژورنالیست در لوموند اشاره ای نکردم.
او در خصوص موضوعات مختلفی سخن گفت و در حالیکه سعی در ترجمه ی قسمتی از قرآن داشت دچار سردرگمی شد و از فرد دیگری خواست که در گرامر انگلیسی این بخش به او کمک کند. صدای اذان که آمد، سخنانش قطع شد. یکی از دستیارانش به جای او در کنار من قرار گرفت و به در کمال آرامش از تنفرش از اسرائیل و شک و تردیدش در خصوص هولوکاست اظهاراتی به زبان آورد. روحانی مذکور دوباره آمد و با این جمله به مکالمه ما پایان داد: ما همگی بایکدیگر برادر هستیم
12:30 ظهر
این روحانی که از علاقه ی من به اسلام خرسند شده بود، تصمیم گرفت که از من برای شام در کافه تریا حرم دعوت به عمل آورد.
نام او "ولی غیبی" بود که بزودی 50 ساله می شود و دارای سه فرزند است.
او بیش از 30 سال پیش ردای روحانیت بر تن کرد و آن روزها 14 سال بیش نداشت. سئوال های وجودی بسیاری او را آزار می داد، به همین دلیل تصمیم گرفت برای یافتن پاسخ این سئوالات روحانی شود.
در دهه 1980، نزدیک به یکسال در مقابل مهاجمان عراقی جنگید و دوستان زیادی را از دست داد.
او می گوید: این موضوع به هیچ وجه غم انگیز نیست. اسلام نوید آن را داده است که شهدا به بهشت می روند.
غیبی سپس از من خواست که سوار اتومبیلش شوم.
اکثر رانندگان ایرانی در ترافیک سنگین و پر از هرج و مرج "زیگزاگ وار" حرکت می کنند اما ولی غیبی حاضر به قرار دادن اتومبیلش بر روی دنده 3 نیست.
صدای موتور خودرویش بلنده شده است. او هنگامی که در حال انحراف و تصادف است زیر لب بسم الله می گوید.
به مرور زمان طرز سخن گفتن او از حالت رسمی خارج و خودمانی می شود. او بسیار صحبت می کرد و مرا مجبور به گوش دادن به نوار تمرینی زبان انگلیسی اش می کرد. او همچنین به دنبال آموزش تلفظ لا اله الا الله به من بود.
2 بعد از ظهر
در مرکز بین المللی مطالعات اسلامی قم، همگان در حال نوشیدن چای هستند. درس امروز در مورد تاثیر فرهنگ آمریکا بر اسلام است. محمد کوین استاد این درس است که فردی بریتانیایی است و 8 سال پیش اسلام را به عنوان دین خود برگزیده است.
ولی غیبی که مسن ترین شرکت کنننده در این کلاس است، برگه ای به یکی از همکلاسی هایش می دهد که باعث قهقهه ی او می شود.
پس از آن، او به من گفت که بیش از 30 کتاب لطفه گویی و جوک دارد. او بیان داشت: حضرت محمد (ص) گفته اند که آوردن شادی به اطرافیان بسیار مهم است و من هم جوک هایی در مورد دندانپزشکان، معلمان و بسیاری دیگر از مشاغل دارم.
6 بعد از ظهر
استاد بریتانیایی کلاس درس را به منظور شرکت در برنامه ای در تلویزیون ایران ترک کند. من هم او را همراهی کردم. این برنامه در مورد حضور مسلمانان در اروپا بود. آنها از من خواستند که دو روز دیگر به برنامه بیایم تا در مورد وضعیت مسلمانان در فرانسه سخن گویم. چون می خواستم روز آینده آنجا را ترک کنم، نتوانستم در این برنامه حاضر شوم.
محمد کوین به محض اتمام برنامه مرا به رستوران دعوت کرد. او 6 سال است که در ایران زندگی می کند و معتقد است، این کشور بهترین حکومت سیاسی در جهان را دارد.
9:30 شب
محمد، فردی که درس طلبگی می خواند و در کلاس کوین حضور داشت مرا به خانه اش دعوت کرد. او در زیرزمین منزل خانواده اش اقامت داشت. او در سن 24 سالگی مدیر یک کمپانی فرش فروشی به مانند پدرش بود و انقدر منابع مالی کافی داشت تا زمان خود را وقف مطالعه و درس خواندن در حوزه دین کند.
او سعی داشت که دانش خود را در مقابل من بسنجد، البته بیشتر در مورد خود صحبت می کرد و می خواست استعداد خود را به نمایش بگذارد تا خوب جلوه کند.
او به من گفت: می خواهی عکس هایم در اوکراین را مشاهده کنی؟ نگاه کن این عکس خردسالگی من است. چند درصد از انگلیسی مرا می فهمی؟
شب بر روی فرش ایرانی گرم و نرم خوابیدم.
8 صبح
محمد دو ساعت قبل از من از خواب بیدار شده بود تا نماز بخواند و قرآن تمرین کند. پس از آن مرا به خانه ی پسری 17 ساله که دیروز ملاقاتش کرده بودم رساند. نام او هم محمد بود.
این پسر گرم و بامزه از شهر مارسل می گفت که در فیلم تاکسی آن را مشاهده کرده بود. او این فیلم را خیلی سرگرم کننده می دانست اما می گفت که به ندرت فیلم می بیند مخصوصا فیلم های غیرمجاز. چراکه صحنه هایی دارد که ممکن است باعث ورود افکار بد به ذهنش شود.
محمد زیاد به موسیقی گوش نمی دهد. او آرزو دارد که روزی وکیل بین المللی شود ،به همین دلیل در حال یادگیری زبان های زیادی از جمله انگلیسی، عربی، روسی و حتی عبری هست. در کنار تمام این موضوعات او می خواهد به مانند پدرش روحانی شود.
پس از بازدید از چندین مدرسه ی قرآنی او مرا به نماز جمعه برد.
پس از نماز، آفتاب تمام برف های موجود در خیابان های قم را ذوب کرد. ولی غیبی به سراغم آمد و مرا به کاشان برد که فاصله ای 2 ساعته تا قم داشت. زمانی که به آنجا رسیدیم برای من تاکسی گرفت و با احساسات فراون برایم دست تکان داد و خداحافظی کرد.
افزودن نظر جدید