دولت هویدا چنان با سلطنت، تضادِ خویش را از کف داد که به قامتِ یکی از طولانیترین کابینهها (دولتها)ی پهلوی درآمد و در سلطنت مستحیل شد. با رویکارآمدن محمدرضاشاه در سال ۱۳۲۰ و با اولین کابینه محمدعلی فروغی پهلوی دوم شکل گرفت. بعد از آن ۳۲ کابینه تشکیل شد که برخی از نخستوزیران آن چندین بار به این سِمت رسیدند. سرانجام حکومت پهلوی در مجموع با ۲۲ نخستوزیر که آخرین آن بختیار بود، در بهمن ۱۳۵۷ فروپاشید و دستگاه سلطنت در ایران برچیده شد. محمدرضاشاه از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ راه پُرفرازونشیبی را پشت سر گذاشت. او بیش از آن که شایستگی سلطنت داشته باشد، بخت همراهش بود. اگر محمدحسن میرزا، نوه محمدعلیشاه که در انگلستان زندگی میکرد و افسر نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا بود، زبان فارسی میدانست و به تخت مینشست و اگر محمدعلی فروغی از پذیرش اداره کشور سر باز نمیزد، بعید بود محمدرضاشاه بر تخت سلطنت بنشیند. اما این خوشاقبالی باعث نشد او از مسیر دیکتاتوری بازبماند. او در مسیر ۳۷ساله سلطنت خود با بلعیدن ۳۲ کابینه همچون ماهی کوچکی بود که به نهنگی تبدیل شد؛ نهنگِ دریاچهای خُرد. همه دولتهایی که در این ۳۷ سال روی کار آمدند، با محمدرضاشاه دچار اختلاف و تعارض شدند و از میدان به در رفتند؛ چه آنهایی که با تمایل و رضایت شاه شکل گرفتند، چه دولتهای توصیهای مانند دولتِ علی امینی، چه دولتهایی که بهدلیل بحرانها روی کار آمدند مانندِ دولت قوام و سپهبد زاهدی و چه دولت مردمیِ محمد مصدق. طرفه آن که شاه هیچیک از نخستوزیران خود بهجز محمد مصدق را عزل نکرد و هر کس را به ترفندی کنار گذاشت. در میان نخستوزیران دوره دومِ پهلوی احمد قوام، سپهبد زاهدی و مصدق در مسیر تکامل شاه در سلطنت نقشی کلیدی داشتهاند.
قوام، سومین دوره صدارت خود را با محمدرضاشاه آغاز کرد. دورهای پرآشوب که شش ماه بیشتر دوام نیاورد اما جز قوام کس دیگری توان مواجهه با آن را نداشت. در این شش ماه قوام توانست نقش مؤثری در تحکیم سلطنت شاه ایفا کند. قوام از یکسو در سیاستهای خود با آمریکا هماهنگ بود و از سوی دیگر با حزب توده مدارا میکرد. سیاستِ نزدیکی به آمریکا و انگلیس سرانجام کار دستِ قوام داد. در پی شورش نان در آذر سال ۱۳۲۱ قوام رودرروی مردم ایستاد و چون خود وزارتِ جنگ را بر عهده داشت، بهراحتی مردم را سرکوب کرد و همین سرکوبِ خشونتآمیز از اعتبار قوام در دربار و مجلس کاست؛ تا حدی که ناگزیر به استعفا شد. این پایان ماجرا برای احمد قوام نبود؛ چراکه او در سال ۱۳۲۴ برای بار چهارم در اوضاعی نابسامان روی کار آمد. جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و انگلیس و آمریکا به پیمان خود وفا کرده و از ایران خارج شده بودند اما شوروی آذربایجان را اشغال کرده و برای خروج شتابی نداشت. آذربایجان گروی نفتِ شمال بود و قوام توانست این بحران بزرگ را با هوشیاری دیپلماتیک و کمکِ مجلس حل کند تا شاه از بحران دیگری با تجربهاندوزی به سلامت بگذرد. ضربالمثلی معروف است که آدم عاقل دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشود اما حیرتانگیز است که قوامِ عقلگرا چندین بار از یک سوراخ گزیده شد. بیتردید احمد قوام در شکلگیری شخصیت سیاسیِ محمدرضاشاه نقش بسزایی داشت. هماوردی پنهانی شاه و قوامِ زیرک، اعتمادبهنفس بسیاری به شاه بخشید. خاصه آن که شاه میدید مردانِ سیاست بهشدت معتاد به قدرتاند و از این رهگذر میتوان همچون مهره به بازیشان گرفت و در وقت مقتضی از بازی کنارشان گذاشت. بدترین بازی قوام در دوره پنجم نخستوزیریاش رخ داد.
نشستن بهجای محمد مصدق اشتباهِ تاریخی قوام بود که خودش را به این وسیله در راه شاه قربانی کرد؛ آنهم شاهی که در دل تحقیرش میکرد. شاه از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و رویکارآمدن دوباره مصدق درس بزرگتری گرفت. حکومت آنجاست که مردم هستند و مردم خطرِ بالقوه یک حکومتاند. محمدرضاشاه ۲۴ سال بعد در سال ۱۳۵۵ با افزایش درآمدهای نفتی به تقویت بنیه نظامیاش پرداخت. در این سال ۲۴ هزار مشاور آمریکایی در نیروهای مسلح ایران خدمت میکردند. به گفته آبراهامیان «در سال ۱۳۵۶ یک سال قبل از انقلاب، ایران بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس و پنجمین نیروی نظامی جهان بود.» نیروی زمینی ایران همردیف نیروی زمینی انگلستان بود و تجهیزاتش از ارتش بریتانیا بهتر بود. به نقل از هیوبرت همفری، سناتور آمریکایی در سال ۱۳۳۹، یکی از فرماندهان ارتش ایران گفته بود به برکت کمکهای آمریکا، ارتش در موقعیت خوبی است و میتواند بهراحتی با غیر نظامیان معترض مقابله کند. در همین ایام است که سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) با همکاری سیا، افبیآی و سازمان اطلاعاتی اسرائیل شکل میگیرد. برآوردها درباره تعداد نفراتِ ساواک به دلیل مخفیبودن متفاوت است. شاید رقم ۵۰ هزار عواملِ تماموقت و سه میلیون خبرچینِ پارهوقت در این دستگاه کار میکردند، یعنی هر یازده ایرانی یک خبرچین داشته است. عفو بینالملل در سال ۱۳۵۵ زندانی سیاسی را بین ۲۵ تا صدهزار نفر برآورد کرده است.» (۱)
دولتِ دودورهای مصدق که ۲۸ ماه طول کشید، برای محمدرضاشاه «روزی به درازای یک قرن» بود. این ۲۸ ماه دوره آموزشیِ فشردهای برای شاه جوان بود. اگر فرماندهان در میدان جنگ آبدیده میشوند، شاه در این دوران مرد آبدیده سیاسی شد. هر آن چه در سیاست نقشآفرین است در این دوره به چشم میخورد. احزابِ قوی ازجمله جبهه ملی و حزب توده، چهرههای برجسته سیاسی همچون فاطمی، خلیل ملکی، مظفر بقایی و بسیاری دیگر که هر یک سودایی در سر داشتند و بهطور جدی آن را دنبال میکردند. جریانهای مذهبی فداییان اسلام، جریان آیتالله کاشانی و مهمتر از همه شاه و دربار که خواسته یا ناخواسته محل تلاقیِ اختلافات و تعارضات بود. مصدق، ادامه منطقی مشروطه بود که ایده دولتی مستقل از سلطنت را پیگیری میکرد؛ ایدهای که شاه هنوز در برابر آن موضعی آشکار نداشت. شاه بیشتر درصدد آن بود که افرادی وابسته به کشورهای قدرتمند مانند انگلستان و آمریکا بر سر کار نیایند و از این رو شاید مستقلبودن مصدق، شاه را واداشت تا دست به این خطر بزند و از طریق جمال امامی (نماینده مجلسی که نزدیک به دربار بود) به مصدق نخستوزیری را تعارف کند و تعارف هم که آمد و نیامد دارد و مصدق که آن موقع چهرهای ملی بود، نخستوزیری را پذیرفت؛ با این شرط که قانون خلع ید انگلیس از شرکت نفت ایران در مجلس به تصویب برسد.
مصدق نخستوزیر میشود و شاه به استقبال مردی میرود که به نرمی سرسخت است. دوری و نزدیکی شاه و عشق و نفرتش به مصدق از شخصیت دوگانهاش پرده برمیدارد. شاه هم رؤیای ایرانی آزاد و آباد را دارد و هم جَنمی از این دست در او پیدا نمیشود. مصدق با باور به ایده دولتِ مستقل خواستار نظارت کامل دولت بر قوای نظامی میشود؛ مطالبهای که شاه را هراسان میکند. تعارضات شاه با مصدق و محبوبیت بیشازحد نخستوزیر که دیگر چهره ملی تمامعیاری شده بود و فشار دولت انگلیس و دربار، شاه را وامیدارد تا با درخواست مصدق مخالفت کند. مصدق بر سر اصول خود میماند و استعفا میدهد. این نقطه عطف زندگی سیاسیِ شاه است. او این نکته را آشکارا درک میکند که دولت مستقل از دربار، خاری در گلوست و در نبودِ مردم، یگانه حامیاش در سلطنت، ارتش است.
استعفای مصدق و قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و بازگشت مصدق و کودتای ۲۸ مرداد بنیان شخصیت سیاسی محمدرضاشاه را میسازد. او با اتکا بر انگلیس، آمریکا و سرلشکر زاهدی به قدرت بازمیگردد. این رفتوبرگشت از شاه چهرهای میسازد که به نفع نخستوزیر تازه بر مسند نشسته نبود. شاه فهمید گرگی که به گله میزند، دیر یا زود شبان را نیز خواهد درید و زاهدی همان گرگ بود. از سوی دیگر، اقتدار نظامی و محبوبیت زاهدی در بین نظامیان لبه دیگر شمشیر بود؛ همان شمشیری که در دولت مصدق مردم لبه دیگرش بودند. شاه از شمشیر دولبه مردم و ارتش، ارتش را برگزید. او باور داشت مردم را میشود ساخت و از همینرو بود که محمدرضاشاه در کتاب «انقلاب سفید» (که فقط دو سال مانده به انقلاب اسلامی ۵۷ منتشر شد) چنین آورده است: «شاه و مردم بنا به فلسفه انقلاب ایران دو نیروی برترند که به هیچ میانجی یا حایل اجازه نمیدهند میانشان واسطه شوند.» آسودگی خیال در این جملات موج میزند. شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد در رؤیای دولتی بود که واسطه بین او و مردم نباشد؛ کابوسی که مصداقش دولت مستقل مصدق بود. شاه، دولتهای بسیاری را آزمود تا به دولت هویدا رسید. دولت هویدا دولت آرمانیِ شاه بود. دولتی شیک با نمای دموکراتیک که هیچ نسبتی با مردم نداشت و مستحیل در سلطنت بود یا به معنای دقیقتر مستحیل در دیکتاتوری.»
۱. نقل به مضمون از کتاب «مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران»، جان فوران، ترجمه احمد تدین، نشر رسا
افزودن نظر جدید