از سیاست منازعه به سیاست مصالحه

عباس موسایی-سپهرِ عمومی در ایرانِ امروز، به ناوضعیت پیچیده و مسائل عدیده‌ای دچار شده است. ناوضعیتی که با تمایل بخش‌هایی از حاکمیت به یکدست‌سازی، شدت یافته و به ظهور و بروز کنش و واکنش‌های گونه‌گون راه برده است.

می‌توان مدعی شد که به میزانِ پیشروی یکدست‌سازی منحل‌کننده جمهور در بالا، ایده‌ها و کنش‌های گزاف‌گرای براندازی‌خواه، زمینه تصاحب امر سیاسی و میدان‌داری پوپولیسم منفی را بیش‌ازپیش برای خود فراهم دیده است و رشدی روزافزون داشته‌اند. به زبانِ دیگر، چشم‌پوشی بر مطالبات متکثر در عرصه عمومی و حذف و هدم امکان اصلاح از درون، فضایی دوقطبی و پولاریزه با حضورِ دو قطب «استثناگرا در بالا» و «براندازی‌خواه در پائین» شکل داده است؛ به‌گونه‌ای که سیاست در ایرانِ امروز به محلِ تقابل و تنازعِ دو سوی ماجرا تبدیل شده است و پیامدهای این تقابل و تنازع بر مؤلفه‌ها و زیرسیستم‌های گوناگون و به‌عبارتی تمام شئون زندگیِ ملت و کشور سایه افکنده است. استمرارِ این ناوضعیت می‌تواند همزمان برای ملت/کشور و حاکمیت ایران مخاطراتی روزافزون در پی داشته باشد. از این‌رو، یافتن کم‌خطرترین و ممکن‌ترین راهبرد برای عبور از این ناوضعیت، حکم عقل و پیروی از منطق و رسالت شهروندی و ملی است.
آخرین مقاله دکتر محمدمهدی مجاهدی، استاد علم سیاست، با عنوان «افق‌گشایی جامعه، سوگردانی حکومت: تمهیدی سلبی و ایجابی» را می‌توان یکی از منسجم‌ترین و راهبردی‌ترین متونی دانست که با نگاهی همه‌جانبه‌نگرانه، روشمند، مقایسه‌ای، مسئله‌محور و راهبردی، ضمن تبیین منطق درونی راهبردهای گوناگون در مقام توصیف وضعیت کنونی و نیز در مقام تجویز، کاستی‌ها و نابسندگی‌های آنها را گوشزد کرده و گفت‌وگو بر اساس هم‌‌مسألگی را نقطه عزیمت عبور از ناوضعیت کنونی معرفی می‌کند.
این نوشته، ضمن اشاره‌ای اجمالی به اهم گزاره‌ها و منطق استاد مجاهدی در این مقاله ارزشمند، چرایی اهمیت و لزوم پیگیری و بررسی آن در سطوح مختلف عرصه عمومی بالأخص توسط کنشگران سیاسی بهبودخواه، اصلاح‌جو و نیز دعوت از اهالیِ تدبیر و تصمیم در حاکمیت به بازخوانی آن، فقدانِِ قدرت رسانه‌ای پیگیرنده این منطق را مهم‌ترین عامل پیشی گرفتن «سیاست منازعه» بر «سیاستِ مصالحه» در سپهر سیاسی ایران به‌وقت اکنون برمی‌شمارد.
مجاهدی راهبردهای حاضر در عرصه سیاسی را ایدئولوژیک دانسته و تلاش برای پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» را در بطن خود واجد کتمان خصلت پلورال جامعه ایران ارزیابی می‌کند. نقد ایشان همزمان متوجه جریان یکدست‌ساز و استثناگرا و جریان طرفدار سرنگونی‌طلبی تمام‌عیار است؛ هر دو خصلتی ایدئولوژیک دارند و مصلحت کشور/ملتِ ایران و رویکرد مسئله‌محور و مبتنی بر مسائل کشور/ملت نزد آنها در حاشیه قرار دارد.
نقادیِ مجاهدی به بررسی راهبردهای ایدئولوژیکی سرکوب و دگرگونی‌طلبی خلاصه نمی‌شود و راهبردهای مدعی تغییر، تحول‌طلبی و اصلاح‌جویی را نیز شامل می‌شود؛ راهبردها، بیانیه‌ها و مانیفست‌هایی که از منظر پیگیری خیر عمومی طرح می‌شوند، از آن جهت که به‌جای رویکرد حل‌المسائلی بر «مبانی» و «منافع» و نه «مسائل» استوارند، از پروراندن راهبرد عبور از بحران، ناتوان‌اند.
مجاهدی پس از توصیف و تبیین منطق حاکم بر گفتمان‌های سرکوب، دگرگونی‌طلبی و بهبودخواهی و نقادی آنها، عبور از بحران را مستلزم هم‌مسألگی و گفت‌وگو برای حل مسائل ایران می‌داند. ایشان غلبه‌ی گفتمان «سیاست به‌مثابه تنازع» بر «سیاست به معنای مصالحه» را مشکلِ اساسی سپهر عمومی در ایران می‌داند و فقدانِ سنت سیاسی مصالحه در ایران را حتی در عرصه روشنفکری گوشزد می‌کند. پیش‌تر دکتر علی میرسپاسی نیز غلبه رویکردهای یأس‌بنیان بر رویکردهای امیدمحور در سپهر روشنفکری ایران را تبیین کرده بود. استاد مجاهدی اما با دقتی ظریف، هوشمندانه و مقایسه‌ای این فقدان را در گستره آکادمیک و به‌تبع آن روشنفکری و عرصه سیاسی نیز تبیین کرده و با تأسی به سنتِ کنسرواتیو یا محافظه‌کاری در اندیشه و عملِِ سیاسی در مغرب زمین، بالاخص نظریات اریک فوگلین و هلموت پلنسر، متفکران سیاسی در دورانِِ رایش سوم، رویکرد سیاست به‌مثابه مصالحه در ایران کنونی را تئوریزه می‌کند.
متأسفانه مفهوم محافظه‌کاری و فضیلت‌های مستتر در آن، همچون سایر مفاهیم علم سیاست در ایران مهجور مانده است و از قضا در سپهر سیاسی فاصله‌دارترین جریان با مبانی و اصولِ محافظه‌کاری، یعنی بنیادگرایان، محافظه‌کار شناخته می‌شوند؛ جریانی که هیچ نسبتی با فضیلتِ محافظه‌کاری یعنی عقلانیت، تحول و رعایتِ الزاماتِ زمینه و زمانه در نظر و عمل ندارد.
از سویی، اصلاح‌طلبی به‌عنوان گفتمانی که در مرزبندی با بنیادگرایی شکل گرفت، به‌جای غنی‌سازی همزمان خود با فضیلت‌های محافظه‌کارانه و رادیکالیسم مبتنی بر تکانه‌های اصلاح‌طلبی، همزمان به ورطه «اضمحلال‌طلبی در قدرت» و «گذر به سرنگونی‌طلبی»، لغزید و اصلاح‌طلبی را از اصلاح‌طلبی تهی ساخت. با این اوصاف است که مجاهدی جهدی بلیغ و سعی‌ای ظریف برای زایشِ گفتمان امیدبنیان برای اصلاح‌گری را در دوران عسرت سیاست، در دستور کار قرار داده است؛ «افق‌گشایی جامعه و سوگردانی حکومت.»
اهمیت آنچه را مجاهدی در مقام توصیف و تجویز، برمی‌نهد، می‌توان معطوف به انسدادی که در وضعیتِ سیاسی کشور پیش آمده است، پیامدهای خطرناک این ناوضعیت برای ملت/کشور و حاکمیت و نابسندگی راهبردهای بدیل دریافت؛ حاکمیتِ یکپارچه اوضاع را کاملاً تمام‌شده می‌پندارد و سرنگونی‌طلبان تمام‌عیار از وضعیت انقلابی سخن می‌گویند. آنچه اما شواهد و قرائن می‌گوید چیز دیگری است؛ به قول یک تحلیلگر، حاکمیت نتوانست حرکت اخیر را خفه کند. جنبش هم نتوانست حضور در خیابان را گسترش دهد و از اعتصاب‌های موضعی و موقت فراتر رود. و این گزاره یعنی انسداد سیاست منازعه. آنچه اما مجاهدی معطوف به کانتکست پیش می‌نهد، بازیابی حکمت میانه‌روی و دوراندیشی و ارتقای سیاست از دوقطبی منازعه‌ای کنونی به منطق هم‌مسألگی و مصالحه است:
«طرف‌های حاضر در چانه‌زنی‌هایی که پایه‌ی ائتلاف‌های حل‌مسأله‌ای‌اند، با فهمیدن و به‌رسمیت شناختن دو واقعیت تن به چانه‌زنی می‌دهند:
۱. به‌رغم اختلاف مبانی و منافع، مسأله‌های مشترکی میان نیروهای رقیب و بدیل هست که بدون حل آنها دامنه‌ی تأمین منافع برای همه محدودتر می‌شود و عرصه برای پافشاری بر مبانی تنگ‌تر می‌شود.
۲. صورت‌بندی و حل بهینه‌ی این مسأله‌های مشترک مستلزم رقابت چانه‌زنانه با دیگر هم‌مسألگانی است که چه‌بسا هم‌مبنا و هم‌منفعت نیستند...»
به میزانی که منطق هم‌مسألگی بر سپهر سیاسی کشور حاکم و از عرصه نظر به ساحت عمل سایه‌افکن شود، همزمان به حوزه گفتمانی و لایه‌های ذهنیت دو سوی ماجرا (ملت و حاکمیت) نفوذ کند و همراستا به رقیق شدن استثناگرایی و تمایل به عادی‌سازی در بالا و تعدیل و تلطیفِ مطالباتِ اجتماعی از سرنگونی‌طلبی تمام‌عیار به بهبودخواهی در پائین تمایل پیدا کند، زمینه‌های عبور از بحران‌های فزاینده را در خواهد نوردید.
صورت‌بندی و مبانیِِ نظری استاد مجاهدی هرچند منسجم، مسئولانه، عالمانه و روشمند است؛ اما همچنان به اراده‌ای سیاسی از سوی اهالی تدبیر و تصمیم منوط و مربوط است. اگر ایشان به‌درستی پاسخ به پرسشِ «چه باید کرد؟» را در جرگه‌های گوناگون، محصور در اراده‌گرایی نادیده‌انگار تکثر اجتماعی، توصیف می‌کند؛ اما با تأمل در عینیت و واقعیتِ امر سیاسی در ایران، گویی عملیاتیِ شدنِ این ایده، همچنان به اراده اصحاب قدرت و اهالی قدرتمندترِ ماجرا معطوف است.
از طرفی سپهر سیاسی ایران به چنان وضعیتِ تخاصمی و تنازعی آلوده شده و از سویی نیروهای میانه از دو سوی ماجرا و نیز توسطِ نااهلانِ درون گفتمانی، به چنان موقعیتِ ضعیفی دچار شده‌اند که امکان بازیابی نیروی میانه خوشنام و مصالحه‌جو نیز با موانعی سترگ دچار شده است. به عبارتی، ناوضعیتِ کنونی به‌شدت از آگونیسم به آنتاگونیسم تمایل پیدا کرده است و بازیابی و بازسازی نیروی میانه‌ای که نقشِ لولای پائین و بالا را بازی کند، با مشکلاتِ اساسی مواجه است، هرچند امری ناممکن نیست. به نظر می‌رسد معطوف به جمیع جوانب همچنان سیدمحمد خاتمی، به شرطی که بتواند اصلاحاتی روزآمد در ساختار جریان اصلاحات شکل داده و نظامِ تفاوتِ اصلاح‌طلبی از غیراصلاح‌طلبی در دو سوی ماجرا (براندازی‌خواهی و فرصت‌طلبی) را لحاظ و به رهایی اصلاح‌طلبی از اصلاح‌طلبی همت گمارد، می‌تواند در گفت‌وگو با نیک‌نامانِ بهبودخواه، حاکمیت و ملت، بازسازی روزآمدی از جریان میانه در ایران شکل دهد؛ گفت‌وگویی که به قول دکتر مجاهدی، هم‌مسألگان را به درکی جدید از وضعیت کشور/ملت/ حاکمیت هدایت کند و حل مسائل را مبنای دورانی نوین از سیاست در ایران امروز قرار دهد.
عبور از «سیاستِ منازعه» به «سیاستِ مصالحه» و گذر از بازی با حاصل جمع صفر به منطقِ برد-برد، می‌تواند مقدمه سیاستِ عبور از بحران، تقلیلِ مرارت‌ها و انسجام ملت/حاکمیت در دوران کنونی باشد. نقادی و وارسی طرح مسئولانه دکتر مجاهدی در سطوح مختلف و بازنمایی این منطق می‌تواند پادزهر افراطی‌گری در ایرانِ امروز باشد.

افزودن نظر جدید