بچه بد؛ موسيقي بد

جلال توکلیان در اعتماد نوشت:سخنان و دغدغه جناب اباذري در مراسم تحليل پديده پاشايي , اگر منحصر به برانگيختن حساسيت‌هاي اجتماعي و سياسي دانشجويان بود سخناني مقبول و دلمشغولي‌اي ستودني بود. پذيرفتني بود حتي اگر ايشان از مخاطبان خود به خاطر فقدان چنين حساسيت‌هايي انتقاد مي‌كردند و كدام انسان مشفق و دموكراتي است كه نسبت به نابرابري‌هاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي بي‌تفاوت باشد؟ سخن آنجاست كه ايشان- در مقام استاد عزيز و محترم و نامدار دانشگاه- در كنار اين نكته‌هاي بر حق مدعياتي بِلا دليل نيز بر زبان مي‌رانند و مهم‌تر آنكه اين نكات بر حق و نا حق را در زرورقي از توهين و دشنام مي‌پوشانند ونثار مخاطب بي‌نوا مي‌كنند و دست آخر نظراتي غيرمنتظره در توجيه «دشنام‌گويي» ارايه مي‌دهند. مي‌شد از كنار اين سخنان گذشت، اگر سخنران فرد مهمي نبود. باري با اميد به اينكه بي‌پردگي اين نوشته، ايشان را آزرده نكند به چند نكته اشاره مي‌كنم؛

 دليلي بر اين نداريم كه ورود هنرمندان و ورزشكاران و... در سياست نشانه سياست‌زدايي باشد، به علاوه كه دليلي نيست كه چنين پديده‌يي - بر فرض وجود - حاصل نقشه و توطئه حكومت گران باشد. چه خوش‌مان بيايد و چه خوش‌مان نيايد هنرمندان و ورزشكاران در جوامع جديد اهميت دارند و با تمسخر و اهانت نمي‌توان از ارزش آنها كاست. اين هنرمندان و ورزشكاران بسان گروه‌هاي ديگر جامعه شهروند محسوب مي‌شوند و از اين حيث مي‌توانند در سياست مداخله و حتي فعاليت سياسي كنند و خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهند. همان طور و همانقدر كه يك استاد دانشگاه اين حق را دارد يا مشهدي باقر بقال (اشاره به قول مشهور شيخ فضل‌الله نوري در اعتراض به برابري حق راي عالم و عامي در مشروطيت). و اشكال اين امر كجاست؟ مهتاب كرامتي، هديه تهراني، پرويز پرستويي، علي دايي، هادي ساعي و... چه ما بخواهيم و چه نخواهيم آدم‌هاي مهمي هستند و تاثيرگذار. ممكن است ما ايده‌هاي آنها را نپذيريم اما نمي‌توانيم با تمسخر حق سياست‌ورزي را از آنها و علاقه‌مندان‌شان سلب كنيم. به كسي هم كه وارد رقابت سياسي مي‌شود نمي‌توان گفت اعتبار و محبوبيت خود را دم در بگذارد و وارد شود. هر كسي مي‌تواند با اعتباري كه دارد وارد عرصه سياسي شود: خواه آن اعتبار را از نويسندگي و استادي دانشگاه كسب كرده باشد خواه از كسب جايزه نوبل و ساخاروف و اسكار و كن و خواه از فعاليت‌هاي هنري و ورزشي و اجراي برنامه‌هاي طنز در تلويزيون. اينكه آنها از اعتماد مردم و راي آنها سوءاستفاده كنند مقوله‌يي ديگر است. سيستم بايد طوري باشد كه اجازه سوءاستفاده ندهد، نه به آنها و نه به كسان ديگر.
 جناب اباذري به خود اجازه مي‌دهند كه انواع دشنام‌ها را نثار خواننده متوفي و دوستدارانش بكنند. اينكه: «موسيقي پاشايي مبتذل‌ترين و احمقانه‌ترين و مسخره‌ترين است، شعر مسخره‌يي دارد، شعرش دروغ است، خواننده فالش مي‌خواند و كسي كه دوستدار موسيقي پاشايي است نمي‌تواند علاقه‌مند سبك‌هاي ديگر موسيقي باشد چون كه نمي‌توان همزمان هم عاشق بنز بود و هم دوستدار پرايد».

اما اينكه چرا مبتذل است و اساسا هنر مبتذل چيست بي‌پاسخ مي‌ماند. تنها دليل اين است كه آقاي اباذري موسيقي پاشايي را به موسيقيداني ارايه كرده و آن موسيقيدان راي به فالش خواني پاشايي داده‌اند و تمام.
اما از كي ما براي خوش‌آمد يا بدآمد خود از ترانه‌يي، آن را به موسيقيداني عرضه مي‌كنيم و پس از آنكه مطمئن شديم خواننده فالش نخوانده، تصميم مي‌گيريم كه از آن خوشمان بيايد يا نه؟ وقتي جناب اباذري با اين اطلاعات موسيقي‌شان و ذكر مداوم از بتهوون و... قادر به تشخيص فالش از غيرفالش نيستند و از كمك ديگران بهره مي‌جويند، حساب ما روشن است. اما فالش خواندن با دلنشين خواندن متفاوت است. ممكن است كسي فالش بخواند و دلنشين باشد و بر عكس. و از دوستداران پاشايي نيز كسي در مورد فالش خواني او نظري نداده است. فقط مي‌گويند از صدا و ملودي ترانه‌هاي او خوش‌شان آمده و بر دل‌شان نشسته است.
اين شنوندگان در واقع در مواجهه با موسيقي پاشايي خود را تسليم احساساتي مي‌كنند كه از عمق درون آنها برخاسته است. اما شعر ترانه‌هاي مرتضي پاشايي هم چيزي ست در حد شعر‌هاي ترانه‌هاي موسيقي پاپ روزگار ما، چه زيرزميني چه رو زميني، چه اين ور آبي چه آن ور آبي. نه بهتر، نه خيلي بدتر. اينكه شعري را دروغ بدانيم نيز شايد ملاك خوبي براي ارزيابي شعر نباشد و مگر شعر قرار است خبري از واقعيت به ما دهد كه مشمول صدق و كذب قرار گيرد؟ در مورد مثال بنز و پرايد هم مي‌توان گفت اولا، چه اشكالي دارد كسي هم از برخي ويژگي‌هاي بنزخوشش ‌آيد و هم برخي اوصاف پرايد را بپسندد؟ ثانيا، مي‌توان موسيقي كلاسيك و موسيقي سنتي و موسيقي سبك پاشايي را به جاي بنز و پرايد به گل‌هاي متفاوت باغي تشبيه كرد كه هر يك براي كسي مي‌تواند زيبا باشد. خيلي دور از ذهن نيست كه كسي هم دوستدار باخ و بتهوون باشد، هم به پريسا و ناظري علاقه‌مند باشد و هم رشيد بهبودوف و احمد كايا و مدونا بشنود و هم گاهي به «‌اي قشنگ‌تر از پريا» گوش دهد و در عين حال آدم ابله و احمق و مسخره‌يي نباشد. اما‌گيريم كسي هم يافت شود كه فقط از موسيقي پاشايي لذت مي‌برد، اين فرد چرا بايد از انتخاب خود خجالت بكشد؟
 «سرانجام اين نوع موسيقي فاشيسم است»، سخن بي‌وجه و بلا دليل ديگري ست. گويا اساسا ايشان واژه فاشيسم را در مورد اين و آن، خيلي آسان به كار مي‌برند. جايي ديگر كف زدن براي سخنراني يك دولتمرد را مصداق فاشيسم مي‌دانند. دولت اعتدال ديواري كوتاه دارد و راحت مي‌توان آن را به چيزي كه نيست و كاري كه نكرده است، نواخت.
جواني مرده است و همان صبح اول، هزاران نفر از ساعات اوليه جلوي بيمارستاني كه محبوب‌شان جان داده، جمع شده‌اند و به طور جمعي ترانه‌هايش را مي‌خوانند. هنوز روح دولت اعتدال هم از موضوع با خبر نيست. روز بعد ده‌ها هزار نفر در تشييع جنازه شركت مي‌كنند. باز بدون دعوت فرد و نهاد خاصي و بدون آنكه دولت بخواهد موج سواري كند. از انگيزه‌هاي شركت‌كنندگان هم كسي خبر ندارد. مطالعات ميداني صورت نگرفته است. به خاطر علاقه به متوفي جمع شده‌اند؟ يا به خاطر دهن‌كجي؟ با انگيزه‌هاي سياسي آمده‌اند؟ و اگر با اين انگيزه آمده‌اند آيا كارشان مشمول سياست‌زدايي است يا صورتي از كار سياسي است؟
شايد هم كسي تصادفا از آن خيابان عبور مي‌كرده، جمع را ديده و به آن پيوسته است... نمي‌دانيم و همه اين انگيزه‌ها ممكن است. يكي دو شب بعد، تلويزيون كه در اختيار دولت نيست دقايقي از مراسم را پخش مي‌كند و تمام. حال آقاي اباذري كه احتمالا دير‌تر از دولت اعتدال اسم مرتضي پاشايي را شنيده است به طرفه‌العيني جواب همه آن سوال‌ها را مي‌دهند و حكم مي‌كنند كه اين تجمع حاصل تدبير دولت اعتدال در سياست‌زدايي از جامعه است. گيرم آن مرحوم هيچ بوده است و علاقه‌مندان و شركت‌كنندگان سفيه بودند، به دولت اعتدال چه ربطي دارد؟ مگر دولت از كسي خواسته بود در آن تشييع جنازه شركت كند؟ يا اعلام ميتينگ عمومي كرده بود؟ شايد هم انتظار داشتيم دولت مانع برگزاري مراسم سفيهان شود؟ فاشيسم چيست؟
«حقيقت با من است و من درست مي‌دانم پس رواست كه توهين كنم و دشنام گويم». اين چكيده توجيه جناب اباذري براي ناسزاهاي بي‌شمارشان به علاقه‌مندان موسيقي پاشايي است. اما جناب اباذري اول بايد نشان دهند كه درمورد اين واقعه درست فكر مي‌كنند و بعد اثبات كنند كه اين «دانستن حقيقت» به ايشان حق دشنام گويي مي‌دهد و بعد توضيح دهند اگر اين دشنام‌ها اثر نكرد و سفيهان بيدار نشدند، چه كنيم؟ فحش‌ها را آب‌دار كنيم؟ يا خودكار لاي انگشت‌شان بگذاريم؟ يا به فلك ببنديم؟
«توهم انتخاب و اراده» پاسخي است كه آقاي اباذري به يكي از معترضان به سخنراني‌شان مي‌دهند، اينكه: «علاقه شما به موسيقي پاشايي حاصل انتخاب شما (علاقه‌مندان) نيست كه احترامي برانگيزد و چه انتخابي؟ براي شما انتخاب شده است و شما فكر مي‌كنيد كه انتخاب مي‌كنيد.» منظور ايشان از اين سخن و اشاره به «توهم اختيار» اگر جبر فلسفي است استثنايي بر نمي‌دارد و شامل انتخاب‌هاي خود گوينده هم مي‌شود. يعني كسي كه موسيقي كوچه بازاري را انتخاب مي‌كند همان قدر در «توهم انتخاب» به سر مي‌برد كه آن كس كه موسيقي كلاسيك را برگزيده است و چون در واقع انتخابي در ميان نبوده است نه مي‌توان بر سر كسي كوفت و نه مي‌توان به كسي مدال افتخار داد. اما اگر منظورشان اين است كه فرد يا نهادي بوده كه با نقشه و قصدي موجب شده اين نوع موسيقي «مبتذل» طرفدار پيدا كنند، بايد صريحا مشخص كنند كه چه نهادي عامل رواج اين نوع موسيقي شده است؟ و اگر منظور حاكميت است كه همه تلاش خود را در ممانعت از ترويج اين موسيقي و اشاعه موسيقي سنتي و موسيقي كلاسيك به كار گرفت. «سونات مهتاب» و «درياچه قو» هيچ‌وقت در اين مملكت ممنوع نبود اما تا سال‌ها خواندن و شنيدن ترانه با مشكل مواجه بود. به علاوه اين چه ممانعتي بوده است كه به قول جناب اباذري، هم‌اكنون نوجوانان فراواني هستند كه موسيقي مورد علاقه‌شان موسيقي كلاسيك غربي است. اين نكته را هم بايد توضيح دهند كه در جوامعي كه اين ممانعت‌ها وجود ندارد و از جامعه هم سياست‌زدايي نشده كدام نوع موسيقي از محبوبيت بيشتري برخوردار است كه البته اين محبوبيت، لزوما اعتباري در ميان منتقدان هنري پديد نمي‌آورد.
 مي‌پذيريم كه همه مدعيات آقاي اباذري صحيح است و مراسم پاشايي، در يك كلام حاصل توطئه ملت و دولت اعتدال براي سياست زدايي از جامعه بوده است، در اين ميان تقصير خود پاشايي چيست كه پس از مرگ مستحق اين همه دشنام مي‌شود: «مبتذل، مسخره، احمق، يارو...». پاشايي، خواننده‌يي بوده است كه در جواني مرده و هنگامي كه با سرطان دست و پنجه نرم مي‌كرده، تسليم رنج حاصل از بيماري نشده و با تمسخر نوميدي، سخاوتمندانه سعي در شاد كردن جوانان داشته است؛ گناهش چيست كه ده‌ها هزار نفر از مرگ او سوءاستفاده مي‌كنند و تشييع جنازه‌اش را به عاملي براي سياست زدايي تبديل كنند؟
 نام يك خواننده مشهور قبل از انقلاب، يكي دو بار به قصد تحقير در نوشته‌هاي مرحوم شريعتي آمده است ولي ما بعدها مي‌فهميم كه شريعتي ترانه‌هاي همان خواننده را دوست مي‌داشته و در خلوت زندان با خود مي‌خوانده است. سليقه موسيقي هر كسي متفاوت است و ما علي‌الظاهر با سليقه موسيقايي جناب اباذري آشنا شديم. ايشان حق دارند از موسيقي پاشايي و اين سبك نفرت داشته باشند ولي نفرت نبايد باعث دست‌كم گرفتن اين سبك شود. مقام اين سبك در تاريخ موسيقي چيست؟ احتمالا هيچ. اما همين صداي فالش محرم راز دلدادگان و آدم‌هاي احساساتي اي بوده است كه به نظر مي‌رسد بخش اعظمي از افراد يك جامعه را تشكيل مي‌دهد.
اين صداها توانسته‌اند چشماني را‌تر كنند و دل‌هايي را بلرزانند كه بزرگ‌ترين هنرمندان نيز از انجام آن ناتوان بودند. چه بسيار پيراني كه به آنها برمي‌خوريم كه آرزوها و روياها و عشق‌ها و شكست‌ها و كاميابي هاشان را در ترانه‌يي انباشته‌اند و با زمزمه آنها اشك چشم‌شان سرازير مي‌شود. بعيد است اگر اين موسيقي نبود آنها براي بيان احساسات‌شان دنبال موسيقي فاخر مي‌رفتند. دست‌كم به اين دليل، اين نوع موسيقي كه نام‌هاي مختلف مي‌توان روي آن نهاد (بد، مبتذل، كوچه بازاري، پاپ سطحي و... .) قابل احترام است و بد نيست درباره اهميت اجتماعي آن سخن گفته شود.

 

افزودن نظر جدید